پدرموشکی ایران (۱۵)
بسم الله الرحمن الرحیم
جوان تهرانی که موشکهایش بلای جان صهیونیستها شد
تهرانی مقدم نماد اقتدارشیعیان
مادرانه :حاجیه خانم فاطمه جلیلی
شهادت این بچه ها مرا کشت
ما نزدیک نه تا ده سال در کوچه محمود وزیری زندگی کردیم. من خودم هم تابلویی نصب کرده بودم و برای خانمها خیاطی می کردم. تا و قتی همسرم زنده بود مشتری ها زیاد بودند و ما به خاطر کثرت مشتری ها نمی توانستیم جای مان را عوض کنیم.
خیلی خوب ما را درک می کرد. به من که معمولا مشغول بریدن و دوختن در کار خیاطی بودم، دلداری می داد و می گفت که: «صبورباش مادرم، آرام باش...» نیمه شب بلند می شد، چای دم می کرد، قهوه درست می کرد و می گفت: خدایا، تو شاهدی که در این وقت شب همه خوابند و مادر ما بیدار است، دارد می برد و می دوزد.
برای من و پدرش و اهل خانواده خیلی ارزش و همیشه احترام قائل بود. نصیحتم می کرد و یادم است می گفت: صبور باش. وقتی که جنگ شروع شد، دستانش را رو به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، حضرت فاطمه زهرا (س) همه بچه هایش شهید شدند، بچه های ما هم شهید شوند. یا آن یکی پسرم علی آقا، هیچ وقت نمی گفت اگر من شهید شدم چه کار می کنید؟ شهادت این بچه خیلی به من ضربه زد، مرا کشت، چون آخرین بچه ام بود او را خیلی دوست می داشتم