جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

پدرموشکی ایران (۱۶)

سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۲۶ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

  خواهرانه :صدیقه طهرانی مقدم           
 

باید انتقام این بچه ها را بگیریم
 

وقتی دیپلم گرفتند عموی ما پیشنهاد دادند که با چند تا از بچه ای فامیل که هم سن و سال بودند، بروند پاریس ادامه تحصیل بدهند ولی ایشان با تماس هایی که با بچه های فامیل داشتند، در بحبوحه انقلاب و این گونه مسائل، قبول نکردند. البته مدارک مربوطه را ارائه داده بودند و برنامه ها انجام شده بود ولیکن ایشان گفتند: من با این افرادنمی توانم بروم چون یک حالت ضداسلامی دارند، دارای مدل هایی هستند که با من جور درنمی آیند، خلاصه موافقت نکردند که کار را ادامه بدهند.

آنها به کشورهای کانادا، پاریس و انگلیس رفتند و درسشان را ادامه دادند ولی برادرم نرفت، اینجا ماند و تمام مدت در جبهه جنگ بود و خوشبختانه در مجموع بسیار موفقتر از آنها از آب درآمد، چه از نظر علمی، چه از نظر شخصیتی و چه از نظر خانوادگی؛ ایشان خیلی موفق بود.
 

بعد که مسئله جنگ پیش آمد، آن اوایل به خاطر این که برادر دیگرمان علی آقا شهید شده بود، حسن آقا به خاطر خانواده رعایت می کردند و مدام در جبهه نبودند، تا این که تحت تاثیر آقای عبدی [عبدالرضا] لشکریان، دوست خیلی صمیمی ایشان که به جبهه می رفتند و همین طور به خاطر برادر شهیدمان علی، به علاوه اینکه مسائل جنگ هم داشت شدت می گرفت و به گونه ای دیگر پیش می رفت، بر مدت ماندن در جبهه و تعداد اعزام های ایشان افزوده شد. با این حال با هدف این که برای ما مشکلی پیش نیاید به طور ثابت جبهه نمی ماند، می آمد سر می زد و برمی گشت. عاقبت روزی که بنده در بیمارستان فرزندم را به دنیا آوردم، حسن آقا دیگر خداحافظی کرد و رفت جبهه و از آن پس مسیر تازه ای را در پیش گرفت.

این بار، درست جایی رفت که برادر شهیدمان علی آقا در سوسنگرد می جنگید، آن هم بدون این که من اطلاع داشته باشم. بیست روز بعد که به طور غیرمستقیم از موضوع مطلع شدم، حالم خیلی بد شد. حسن آقا خودش را به من رساند و گفت: نمی توانم از ادای وظیفه ای که بر دوشم احساس می کنم، سرباز کنم. به همین سبب باید درکم کنی. ما باید انتقام این بچه ها را بگیریم و الان به وجود من احتیاج هست.

وقتی مادرم اصراربه ازدواج کردند پذیرفتند. اخوی با خانم شان همه صحبت ها را کردند و شرط ها را گفتند، اینکه من دو شرط دارم: یکی مادرم و دیگری جنگ و مادامی هم که جنگ هست، من در این راه ثابت قدم هستم و این دو، شرط اساسی من است. الهام خانم [همسر شهید] نیز گفته بودند: من حرفی ندارم و عملاً هم نشان دادند که اعتقاد این خانم مومنه و بزرگوار نیز همین است و در هر دو این موارد وفادار ماندند.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۱۳
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی