پدرموشکی ایران (۵۷)
بسم الله الرحمن الرحیم
دوباره بعد از صبحانه برای استفاده از برنامه های گروه بندی کردند حاج محسن حسن آقا را سرگروه بازدید از دانشکده آموزش توپخانه کرد و گروه حسن آقا پشت سر سرتیپ غالی رابط توپخانه در ستاد مشترک ارتش سوریه راه افتاد این بار مقصد پرواز یاک 40 به شهر حلب بود دومین شهر مهم سوریه و قلب اقتصادی آن که بیشتر از دمشق جمعیت داشت
سرتیپ سوری قالی در طول یک ساعت پرواز اطلاعاتی عمل میکرد و زیاد حرف نمیزد حسن آقا از سازمان توپخانه ارتش و نوع گسترش و انواع سلاحهای موجود سوالهایی پرسید ولی هربار سرش را برمیگرداند و به اکراه جواب کوتاهی می داد که برای فرمانده جوان توپخانه ایران قانع کننده و کافی نبود حالا یا سن کم و قیافه جوان حسن آقا و تیم همراهش باعث شده بود که زیاد آنها را جدی نگیرد یا اینکه به خاطر سن بالایی که داشت حوصله توزیع نداشت برعکس او سرلشکر یونس و همراهانش در دانشکده آموزش توپخانه زیادی مهمان های شان را جدی گرفته بودند همگی با عینک آفتابی تا کنار باند فرودگاه به استقبالشان آمده بودند و بنز های مدل بالای تشریفات خود را برای انتقال آنها آورده بودند مهمتر از همه اینکه دستور داده بودند به افتخار آنها دومیگ سوری در ارتفاع کم پرواز کند و حرکات نمایشی انجام دهند
حسن یواشکی سو قلمه ای به شفیع زاده که کنارش روی فرش قرمز ایستاده بود زد ارام گفت نکن اینا فکر کردن ما حاج محسن رو با خودمون آوردهایم شفیعزاده لبخندی زد و جواب داد شاید هم شما را با حاج محسن اشتباه گرفتند بیچاره ها خبر ندارن که حاج محسن الان کنار اسد نشسته و چنان برادر حافظ برادر حافظ میکند که داداش اسد هم تا حالا آنقدر صمیمی صداش نزده خنده شان را به زور کنترل کردند