پدرموشکی ایران (۶۰)
بسم الله الرحمن الرحیم
عبدالقادر در حالیکه ایستاده بود شروع به سخنرانی کرد مثل دیگر فرماندهان اول از حافظ اسد تعریف کرد و بعد هم عرق عربی شان را مرور کرد بعد هم از دوستی با ایران و این چیزها حرف زد در آخر از حسن مقدم فرمانده توپخانه سپاه ایران تشکر کرد و خواست که آرم توپخانه خودشان را به رسم یادبود به ایشان بدهد جمله آخر را که مترجم ترجمه کرد حسن آقا جا خورد بعد از چند ثانیه تعلل از جایش بلند شد و رفت روبروی عبدالقادر قاب خاتم کاری شده ای را از دست او گرفت و با او دست داد قبل از اینکه دستشان از هم جدا شود عبدالقادر از او خواست که چند کلمهای برای افسران جوان حاضر در سالن صحبت کند مترجم آماده ایستاده بود سالن غذاخوری در سکوت مطلق فرو رفته بود و همه منتظر شنیدن حرفهای او بودند قبلاً برای بچههای توپخانه زیاد سخنرانی کرده بود ولی حرف زدن در جمع افسران خارجی چیزی نبود که تجربه کرده باشد همه نگاه ها روی چهره و اندام ریز نقش او بود صدایش را صاف کرد و بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفت با گفتن آن انگار تمام اضطرابش بخار شد بقیه حرفش را مثل همیشه ادامه داد
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر و مستودع فیها
و بعد چند دقیقه ای از انقلاب و امام و لزوم وحدت مسلمانان گفت و از میزبانی آنها تشکر کرد و به سرعت سرجایش برگشت دستهایش عرق کرده