پدرموشکی ایران (۶۶)و
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از روزهای مهرماه سال ۶۳ بود حسن آقا توی مقر توپخانه در اهواز نشسته بود و سرش مشغول نقشه ها و کالک ها بود که آقا رحیم احضارش کرد آقای رحیم معاون عملیات سپاه بود و مستقیماً با محسن رضایی کار می کرد و بدون تعلل خودش را رساند قرارگاه خاتم الانبیا از دو ماه پیش بود که در فرودگاه مهرآباد از هم خداحافظی کرده بودند همدیگر را ندیده بودند آقا رحیم بعد از آن یک بار دیگر هم به سوریه رفته بود
حسن آقا بعد از چند تقه ای که به در زد وارد اتاق شد آقا رحیم به استقبالش آمد وسط های اتاق به هم رسیدند با هم دست دادند و حسن آقا به سبک مخصوص خودش بغلش کرد
خوب چه خبر آقا رحیم ؟
بشین تا برات بگم
حسناقا روی اولین صندلی اتاق نشست
آقا رحیم هم روی صندلی زهوار در رفته روبه روی حسنآقا نشست و بدون مقدمه رفت سر اصل مطلب
صدات زدم که بهت بگم سریعاً یه تیمی از فرمانده ها و مسئولان توپخانه را جمع کن که برای آموزش موشک اسکات بی به سوریه اعزام بشین
حسن آقا به وضوح جا خورد چی ؟اسکات بی ؟شوخی میکنی اقا رحیم
اقا رحیم لبخند زد و با خوشحالی گفت
نه کاملاً درست شنیدی داره امیدهایی برای گرفتن اسکات بی به وجود میاد گفتم که شما سریع تر بروید یاد بگیرین که اگر واقعاً یه چنین سلاحی اومد تو ایران برای استفاده از ان لنگ نباشیم صورت حسن آقا از هیجان گل انداخته بود و لبخندش محو نمیشد آخه چطوری؟ از کجا؟ کی حاضر شده بهمون موشک بده؟ اون هم چی؟ اسکات بی
چه فرقی میکنه تو فکر کن لیبی حواست باشه که توی ارتباط با این چیزها باید کاملاً حفاظتی عمل کنیم متوجه ای که ؟
حسن آقا اوهومی کرد و سرش را به نشانه تایید تکان داد ولی معلوم بود که کاملا توی فکر رفته است اتفاق عجیب بود در حالی که فکرش را نمیکرد داشت به برد ۳۰۰ کیلومتر نزدیک می شد از طریق کشوری که گمان نمیکرد آبی از آن گرم بشود
سوریه برای کمک کردن آمادهتر از لیبی به نظر میرسید البته در کل زیاد امیدی به کمک هیچ کدام شان نبود