پروازبغدادبهشت فصل سوم حاج قاسم به روایت فرماندهان همرزمانش (۱۵) رازانگشتر
پرواز بغداد بهشت فصل سوم
حاج قاسم به روایت فرماندهان و همرزمانش (۱۵) را انگشتر
امسال در ایام عرفه حاج قاسم در زیارت حرم مطهر امام رضا علیه السلام دیداری با خانواده شهید مدافع حرم«حسین محرابی» داشت ایشان با حضور در منزل شهید با دختران و همسر شهید گفت و گو کردند فرزند شهید محرابی در این باره میگوید سال قبل در دیداری که با رهبر معظم انقلاب اسلامی مدظله العالی داشتیم تیم. کل خانواده شهدای مدافع حرم در تهران جمع شدیم و بعد از دیدار با معظم له حاج قاسم به هتل محل استقرار ما آمدند تا دیداری داشته باشند. بعد از صحبتهای ایشان جمعیت زیادی اطرافش را گرفته بودند. چند بار صدایش کردم تا متوجهم شود اما جمعیت زیاد بود و صدا به صدا نمی رسید حاج قاسم در حال ترک محل بود که به هر طریقی بود جمعیت را شکافتم و خود را به او رساندم و چند قدمی مانده بود تا به رسم گفتم حاج قاسم حاج قاسم !»تاصدای مراشنید گفت:«بفرمائید دختر عزیزم » در این دیدار متوجه شدم چقدر لطف و محبت ویژه ای به فرزندان شهدا دارند و خواستم تشکر کنم که چشمم به انگشتر سردار و گفتم میشه این انگشتر را به من بدهید؟» دوباره اصرارکردم تا اینکه انگشتر را از دست دست درآورد وتکان داد و گفت انگشتر را می دهم ولی حقش را ادا کن.گفتی که از مشهد آمدی.برو حرم امام رضا علیه السلام و شهادت مرا از امام رضا(ع) بگیریادت نرود حق انگشتر را ادا کن »تاگرفتم مات و مبهوت مانده بودم وقتی رفت پشت سرش دویدم و گفتم من نمی توانم انگشتر برای خودت شما باید بمانید تا فلسطین را آزاد کنید گفت تا زمانی که محور مقاومت وجود دارد هستم ولی سربازان این راه هستن من توان نگاه کردن فرزندان کوچک شهدا ندارم» شب غرفه بتمن تماس گرفت وگفت به مشهد آمده درخواست کردم به منزل ما بیاید صبح منزل ما آمد درخواست کردم داخل اتاقم بیاید تصویری که از حاج عماد و جهاد مغنیه داشتم بدهم تا برایم یادگاری بنویسد تا عکس را به او دادم نگاهی همراه با حسرت به عکس انداخت و با حسرتی گفت حاج عماد مغنیه »حسرت را در صدای ایشان حس کردم به من گفت ۲ دقیقه قبل از شهادت حاج عماد من کنارش بودم و چقدر زیبا شهادتش را گرفت گفت حاج عماد و جهاد مغنیه داخل ماشین به شهادت رسیدند این یعنی کسی جرائت نداشت با اینها رو به رو شود برای همین جهاد را از طریق بالگرد و اصابت خمپاره به شهادت رساندن و سوخت و چیزی از او باقی نماند گفت زینب دعا کن که من مثل اینها به شهادت برسم و می دانم شهادت من زود است گفت امروز به طمع شهادت به مشهد آمدم کسی که در طول سالهای جنگ نتوانست شهادت را بگیرد امروز میگیرد گفت امروز شهادت نامه امضا می شود دعا کن در این لیست باشم وقتی می خواست برود به من و فاطمه نگاه کرد و با حسرت گفت برای شهادتم دعا کنید که از قافله شهدا جا نمانم»:
سوم خرداد ۱۳۹۷ گروه حماسه و دفاع سید محمد حسینی