چشمانمان رازیباکنیم (۲۲)همرزمان دکتر چمران
بسم الله الرحمن الرحیم
همرزمان دکترچمران
1-او همه جا بود. حضورش دلگرمی بود برای بچهها. من پس از گذراندن دورههای چریکی در لبنان یک بار او را در جبهه دیدم که از ناحیه پا مجروح شده بود. پس از درمان و پانسمان اولیه با وجود اینکه نیاز به استراحت هم داشت از جایش بلند شد و به طرف خط مقدم رفت. با تمام قوا هم رفت. حضورش در کنار بچهها در خط مقدم هم نقطه اتصال و قوتی بود. نجواهایش را که میخوانم دلم آسمانی میشود.
2-شیعیان در جنوب لبنان در بدترین وضعیت بودند لذا انها برای از وضع خفت بار سعی میکردند شیعه بودن خود را مخفی کنند چمران برای برگرداندن هویت اصلی انها و احیای عزت شیعیان و فرار غلط انها به پسر ها می گفت شیعیان حسین، و به دختراها شیعیان زهرا. کنارهم که بودیم، مهم نبود کی پسر است کی دختر. یک دکتر مصطفی می شناختیم که پدر همه مان بود، و یه دشمن که می خواستیم پدرش را در بیاوریم
موسس انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا
3-ما عضو انجمن اسلامی دانشگاه بودیم. با خبر شدیم در لبنان سمیناری درباره شیعیان برگزار کرده اند. موضوع را پیگیری کردیم تا فهمیدیم آدمی به اسم چمران این کار را کرده است. یک چمران هم می شناختیم که می گفتمد انجمن اسلامی ما را راه انداخته. فهمیدیم این دو نفر یکی اند. آمریکا را ول کردیم و رفتیم لبنان.
زندگی چمران در لبنان
4-چپی ها می گفتند "جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار می کند." راستی ها می گفتند "کمونیسته."عده ای میگفتند مامور پهلوی برای اسرئیل کار میکنه برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند.
4-یک کمی آن طرف تر دنیا، استادی سرکلاس می گفت "من دانشجویی داشتم که همین اخیرا روی فیزیک پلاسما کار می کرد دکترایش را با بالاترین نمره گرفت
مدیر هنرستان شبانه روزی جبل عامل
6-هنرستانی که در جنوب لبنان وسط میدان جنگ بود جنوب لبنان محل زندگی شیعیان بود تعداد زیادی از دانش اموزان این هنرستان از نعمت پدر یا مادر محروم بودند لذا توی مدرسه میماندند دکتر برای اینکه بتواند موفق شود لازم داشت تا با بچه ها ارتباط برقرار کند لازمه ارتباط همدلی بود دکتر در کوتاهترین فرصت هم زبان عربی را فرگرفت و هم تاریخ لبنان را خواند و با استفاده از نقاط افتخار افرین لبنان و تاکید بران نقاط به دانش اموزان نه تنها امید میداد به انها انگیزه و هدف نیز میداد
شیعه امیر المومنین
7-چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده، وقتی از این ده به ده دیگر می رفتیم، می دید که بچه ای کنار جاده نشسته و دارد گریه می کند. ماشین را نگه می داشت، پیاده می شد و می رفت بچه را بغل می کرد. صورتش را با دستمال پاک می کرد و او را می بوسیدجنوب لبنان بچه یتیم داشت بچه ها شیعه بودند . بعد همراه بچه شروع می کرد به گریه کردن. ده دقیقه، یک ربع، شاید هم بیش تر.
8-مثل شمع هستم هر که با من باشد محکوم به سوختن است
گفتند "دکتر برای عروس هدیه فرستاده" به دو رفتم دم ِ در و بسته را گرفتم. بازش کردم. یک شمع خوش گل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آویزان کردم و برگشتم پیش مهمان ها ؛یعنی که این ها را مصطفی فرستاده. چه کسی می فهمید مصطفی خودش را برایم فرستاده؟
9-چند وقت بعد از شهادت چمران یک سفر رفتم لبنان وقتی تو فرودگاه گذرنامه را دادم به افسر مربوطه تا مجوز ورود بدهد
توی لبنان دختری که شوهر کند شهرت دختر عوض میشود و با شهرت شوهر معروف میشود
افسر مربوطه تا گذرنامه را باز کرد نام جمران را دید تمام قد ایستاد و با احترام گفت چمران چمران
گفت بله
فورا احترام نظامی گذاشت با دیدن این صحنه ارزو کردم کاش تو ایران هم...