چشمانمان رازیبا کنیم بادیدن زیبایی ها(۱۰)
بسم الله الرحمن الرحیم
چشمانمان را زیبا کنیم(10)
تکلیف بالاتر از احساس
پروانه (همسر اولش) رو کرد به چمران گفت مصطفی دیگر نمیتوانم اینجا زندگی کنم هر لحظه من و بچه ها تهدید میشویم اینجا محل زندگی نیست میدان جنگ است اسایش ندارم امکانات لازم برای زندگی نیست زبان این جماعت را نمیدانم بیا رحم به این بجه ها بکن فکر درس و اینده اینها باش بیا برگردیم امریکا
دکتر گوش میکرد منتظر شد تا پروانه صحبتهایش تمام شود به پروانه گفت نمیتوانم میبینی کار دارم
پروانه گفت مصطفی بخاطر بچه هات
چمران گفت بخاطر بچه ها نمیتوانم
پروانه در حالی که متحیر از جواب دکتر بود گفت من بخاطر اینها میگم
مصطفی گفت بچه های من فقط اینها نیستند من 400تا بچه دارم (بچه های یتیم مدرسه )
اصرار زیاد باعث شد تا چمران اجازه بدهد پروانه به همراه بچه ها بروند
دکتر از او یک خواهشی کرد گفت حال که میخواهی بروی برو ولی اسم بچه های مرا عوض نکن بگذار اسم ایرانی برایشان بماند
دکتر میگوید پروانه و بچه ها را بردم فرودگاه و سوار هواپیما شدند و از لبنان رفتند و من تا جبل عامل رانندگی میکردم در حالی که در فراق بچه هایم بودم گریه کردم
وقتی پای تکلیف وسط میامد فقط به خدا فکر میکرد حتی احساس را تسلیم تکلیف میکرد
احساسات راحفظکرد به تکلیف عمل کرد