چشمانمان رازیبا کنیم بادیدن زیبایی ها(۱۸)
بسم الله الرحمن الرحیم
با یکی از دوستانم صحبت میکردم رو کرد به من گفت:
غاده یادته تواز چریکها متنفر بودی
گفتم: همینطور است
گفت: پس جطور شد با چمران که یک چریک است ازدواج کردی
گفتم: چمران قبل از اینکه یک چریک باشد یک فرد توانمند در کارهای فرهنگی است چریکی او در خدمت کار فرهنگی است
گفت :در ضمن تو از کچلها خوشت نمی امد
گفتم: الان هم خوشم نمی اید
گفت پس چرا با مصطفی چمران ازدواج کردی؟
گفتم :این چه ربطی به مصطفی داره ؟
گفت: مصطفی خوب کچله
گفتم :نه مصطفی کجل نیست
من منکر شدم دوستم پافشاری میکرد و اصرار داشت نهایت بی خیال شد و ساکت شد
شب مصطفی امد دیدم راستی راستی کجل است با صدای بلند بلند شروع کردم خندید ن
دکتر پرسید: چرا میخندی؟
گفتم: اخه تو کچلی
گفت :مگه تا حالا ندیده بود ی
دوباره خندیدم
چمران ماجرا را با امام موسی صدر در میان گذاشت امام به دکتر گفت:
مصطفی تو با این دختر چکار کردی که طوری عاشق تو شده چشمش را بستی کچلی ترا ندیده