چشمانمان را زیبا کنیم باالگوبودن ازچمران(61)ماجرای ترور چمران در لبنان
بسم الله الرحمن الرحیم
ماجرای ترور چمران در لبنان
از خودیها بیشتر توقع بود. یاسر عرفات پول میداد به خودیها بیایند دکتر را بکشند. یکیشان از همین معلمهای مؤسسه بود. سه، چهارسالی میشد که آنجا تدریس میکرد. دکتر متوجه شده بود که دارد در کلاسهایش کارهایی میکند. مثلاً میگوید «چرا اینجا ماندهاید؟ چرا نمیزنید بیرون؟ شماها آزاد آفریده شدهاید. باید آزاد باشید.» خود بچهها میآمدند به دکتر میگفتند. میگفتند «به ایشان بگویید نیاید سر کلاس ما.» دکتر میگفت «چرا؟» بچهها میگفتند چی گفته. معلم اطلاع میدهد که «دارند به ما شک میکنند. باید کار را تمام کنیم زودتر. شبی که میخواست نقشهاش را عملی کند، ماند توی مؤسسه. به دکتر گفت «میخواهم امشب پیش بچههای خودم بخوابم، پیش شاگردهام.» دکتر گفت «چی از این بهتر؟ میمانی تا صبح با هم حرف میزنیم.» میآید پیش طرف میگوید «میخواهم تنها باهات صحبت کنم.» طرف خوشحال هم میشود که «چه بهتر!» دکتر گفت «چرا مکث میکنی؟ من خیلی وقت است، یعنی باید بگویم سالهاست دوست دارم تنها با تو حرف بزنم.» خیلی حرف زدند. دکتر همهاش میگفته «تو جوان خوبی هستی.» اشاره میکرده به تیرآهنی که دستش بوده، میگفته «دستت خسته شد. بگذارش زمین، خستگی در کن.» یعنی چه؟ یعنی «بزن مرا بکش.» حتی به زبان آورده. گفته «از چی میترسی؟ نترس. اینها همه بچههای خودت هستند. شاگردهایت هستند.» طرف افتاده به گریه. سرش را گذاشته روی زانوی دکتر، افتاده به گریه.» دکتر سرش را بلند کرده، بغلش گرفته، گفته «حیف تو نبود؟» طرف به خودش فحش داده، گفته «من سگم، پستم، رذلم». طرف گفته «اجازه بده بروم. بروم توی بیابانهای اطراف.» دکتر گفته «که چی بشود؟» طرف گفته «که خودم را بکشم. من لیاقت این همه مهربانی را ندارم.» دکتر گفته «حرفش را نزن. تو از امشب یکی از بچههای من هستی.» این رفتار را با بقیه دشمنهایش هم داشت.
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور