چشمانمان را زیبا کنیم(114)
بسم الله الرحمن الرحیم
از آسمان لذت می بردم به ستارگان عشقمی باختم و ماه تابان رازدار شبهای تار
من بود
مصطفی در شهر غریب به هر سو چشم می دوزد و دنیای تازه را میبیند دنیای ناهماهنگ و متضاد را
ماه رمضان بود روزی یک تومان به ما میدادند تا نان برای افطار بخرم بعد از
ظهر در مسجد فقیری به من مراجعه کرد از فقر خود گفت و من تنها سکه را به
او دادم و موقع افطار بدون نان به خانه برگشتم کتک مفصلی خوردم و نگفتم
که پول را به فقیر دادند نمیخواستم حتی در غیاب او منتی بر سرش بگذارم
شبی تاریک هنگام بازگشت در میان برف زمستان فقیری را دیدم که در سرما
می لرزید نمی توانستم برای او جای گرمی تهیه کنم تصمیم گرفتم که همه
شب را مثل آن فقیر در سرما بلرزم و رختخواب محروم باشم این چنین کردم و تا
صبح از سر ما لرزیدم و به سختی مریض شدم که مریضی لذت بخشی بود
هنگامی که یکی از دوستان همکلاسی هم در امتحان مردود شده آن چنان غمش
بر قلبم نشست که زار زار گریستم به طوری که خود او ناراحت شد و مرا آرام
کرد که اشکالی ندارد ناراحت نباش
شهید مصطفی چمران
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور