جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

چه کسی دستورحمله به چزابه را صادرکرد

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۳۱ ب.ظ

سپهبد هُشام صباح الفخری دستور حمله به چزابه را صادر کرد. به یکباره زمین و آسمان دودکردند، بوی مرگ با بوی باروت قاطی شدند. هرطرف دودبود و غبار وانفجار، هرطرف سری به هوا میرفت، بدنی تکه تکه می شد.هرطرف باروت بودوخاک وخمپاره. جنگ هم قانون خاص خودش را دارد، اما آنجا جنگ نبود نامردی بود. حسن هرلحظه سراسیمه طرفی میدوید و فریاد میزد" ....بزنین این نامردارو، اونا میزنن شمام بزنین، اونا بیخوابتون میکنن، شمام بی خوابشون کنین... کسی نمیداند سگ های هار وقتی بوی خون حس میکنند،چه میکنند وچه کارهایی از آنها ساخته است، سگ وقتی هارمیشود فقط فکر دریدن است. حسن میان خط میدوید و فریاد میزد" ....مهمات رو الکی هدر ندین، باهر گلوله یکی باید بره به درک السافلین... تانکرهای آب ترکیدند. نمازخانه وآشپزخانه پودرشدند. فرمانده راه میرفت و فرمان میداد" ...کسی حق نداره ازسنگرش بیاد بیرون، ازتوسنگر دفاع کنین.... حسن آماده بود، از همان روز اول که به چزابه آمده بود، کمرش را بسته بود،چفیه اش رابسته بود،بندپوتین هایش رابسته بود. داخل خط راه میرفت و فریاد میزد" ....اگه انسان برای رضای خدا قدم برداره،محکم و قربه الله برداره،خدا هم بهش قدرت میده،شک نکنین که این وعده خداست.... زیرنورهای بی شمارگلوله های رسام که اسمان را به آتش کشیده بودند،حسن، غفور را دیدکه هراسان وگریان ازسنگر بیرون دوید، باهمان چهره بچه گانه و زیبا ومعصومانه، زیررقص نور منورها سمت فرمانده می دوید" ...عموحسن، عموحسن من میترسم... حسن دوزانوروی خاکهای نرم و رملی تنگه نشست وبرای غفور آغوش باز کرد. غفور در آغوش فرمانده جای گرفت" ...عموحسن من می ترسم.... فرمانده دستی به موهای شلخته و پریشان نوجوان کشید و اورا نوازش کرد. کلاه آهنی اش را از سربرداشت و بر سرغفورگذاشت. گلوله های تانک وخمپاره،بی صاحب و بی هدف اطرافشان می افتادندو همه جا رابه آتش میکشیدند. حسن غفوررا به سینه فشرد، اشک چشم او راپاک کردودرگوشش زمزمه کرد" ...برگرد توسنگرت... غفور همچون کودکی حرف گوش کن سمت سنگر رفت. حسن داشت او را نگاه میکرد. غفور لحظه ای ایستاد‌،برگشت و باز سمت فرمانده اش رفت، مُچش را چرخاندو پرسید" ...ساعتم قشنگه؟! ساعتی بابندی طلایی رنگ، دور مچ نحیف و لاغر غفور بود" ....اره قشنگه برو تو سنگرت.... ...اینونامزدم برام خریده، دختر داییم، دو شب پیش خریده، همون دوشبی که بهم مرخصی دادید، میدونم مرخصی ها لغو شده اما شما بهم دادید.... حسن گفت" ....برو توسنگرت.... ....براتون شیرینی آوردم، از مجلس نامزدی خودم .... غفور باذوقی کودکانه دست در جیب فرنچش کردو چیزی به فرمانده داد و سمت سنگر دوید. حسن برگشت تا بالای خاکریز برود، ناگهان دستی باشدت به شانه حسن خورد، برگشت کسی پشت سرش نبود، چیزی پایین پای حسن همچون مرغی سرکنده بالاو پایین می پرید، بادقت بیشتری نگاه کرد، دست بریده ای بود که ساعتی با بندی طلایی رنگ دور دست قطع شده میدرخشید. کمی آن طرفتر غفور روی خاک تف دیده دو نیمه شده بود. فرمانده سراز پانشناخته سمت غفور دوید، چشمان غفور هنوز باز بود" ...عمو..حسن...تاشما...کنارمی....دیگه نمیترسم.... فرمانده گفت" ....من کنارتم.... غفوربه یکباره تکانی خوردوسرش روی شانه افتاد. حسن با بغضی فرو ریخته وچشمی به خون نشسته،چشمان غقور را بست، بدن چاک چاکش رابلند کرد وبرد سینه کش خاکریز، کنار انبوه شهدای دیگر رو به کربلاخواباند. دست وساعت غفور راهم برد روی سینه اش گذاشت ولب زد" ....بسم الله الرحمن الرحیم‌‌‌... الحمدالله رب العالمین.... بی اختیار دستش رفت روی لباسش، یادش آمد شیرینی نامزدی غفورِ هفده ساله را در جیب گذاشته،آن را بیرون کشید. شیرینی ای زبان، میان دستمالی کاغذی کفن پیچ شده بود. حسن بابغضی گلوگیرخندید و باخودگفت" ...چطوری شیرینی رو از دستمال جدا کنم؟! @m_rahimdell #محسن_رحیم‌دل یک صفحه از پانصد صفحه رمان تنگه علیمردانی زندگی نامه ،خاطرات و مجاهدت امیر ایران زمین سردار حسن علیمردانی درحال آماده سازی و تایپ برای چاپ انبوه نوشته محسن رحیم دل

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۱۰
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی