۱۰ خاطره شفاهی از شهید آبشناسان
10 خاطره شفاهی از شهید «حسن آبشناسان»؛ «مردی از تبار عاشوراییان»
![](http://navideshahed.com/files/fa/news/1397/7/8/296426_261.jpg)
هشتم مهرماه، سالگرد شهادت امیر شهید حسن آبشناسان یادگاه بزرگمردی است، نماد مردانگی، رشادت، بصیرت، پهلوانی و سلحشوری. نوید شاهد به همین بهانه، مروری دارد بر خرده روایت هایی شفاهی از زندگی سراسر جهاد و عقیده امیر شهادت طلب ارتش جمهوری اسلامی ایران که جهانی از حماسه آفرید و لقب« شیر صحرا»را برای خود به یادگار گذاشت.
خاطره اول؛ به جنگ ظفار نرفت
نقل شد که در زمان رژیم طاغوت (سال 1350)، به حسن آبشناسان پیشنهاد شد، در ازای دریافت دستمزد ماهانه مبلغ 100 هزار تومان در جنگ «ظفار» در سلطان نشین عمان شرکت کند، اما او این پیشنهاد را به شدت رد نمود و گفت: این عمل ظلم به یک ملت مسلمان است و رضای خدا در این کار نیست. هر نفسی که میکشیم، باید برای رضای خدا باشد . «پذیرش این پیشنهاد میتوانست تأثیر زیادی در بهبود وضعیت اقتصادی خانواده آبشناسان داشته باشد اما قبول نکرد.» راوی مادر مکرمه: شهید
خاطره دوم؛ خواب شهادتش را دیده بود
حسن در دوران دفاع مقدس عاشق شهادت بود. اطمینان داشت که مسافر جاده نور است. یک سال قبل از شهادت در عالم خواب دیده بود، بین زمین و آسمان در حال پرواز است که ناگهان متوجه می شود مانعی در مسیر او قرار دارد. این مانع با زمزمه ذکر «یاعلی» از بین رفته و او در پرواز اوج گرفته بود. درست یک سال بعد حسن آسمانی شد. خانم همسر شهید؛ گیتی زنده نام
خاطره سوم؛ ساده زندگی میکرد
با وجودی که شهید آبشناسان از امکانات رفاهی فراوان برخوردار بود، ولی در قرارگاهها و پادگانها شبها برای خواب پتویی را روی زمین پهن میکرد و روی آن دراز می کشید و پتویی را هم روی خود می انداخت. بیشتر اوقات خود را بدون تکلف و در کمال سادگی میگذراند. نه لباس فرم فرماندهی نیروی مخصوص به تن میکرد و نه درجه نظامی روی دوش قرار میداد. برای ارضای حس کنجکاوی دیگران میگفت: زمانی این لباس را خواهم پوشید که تک تک افراد این لشکر تکاور واقعی باشند. تا زمانی که یک نیروی ناتوان و نالایق در این لشکر وجود نداشته باشد من خود را فرمانده لشکر نیروی مخصوص نمیدانم.
سرلشکر سنجری فرمانده وقت قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) و همرزم شهید حسن آبشناسان؛
خاطره چهارم؛ یک عارف پرهیزکار بود
امیر سنجری در گوشهای از خاطرات خود میگوید: شهید حسن آبشناسان شیفته اخلاق و منش شهید محمد بروجردی بود. هر دو نسبت به یکدیگر ارادت خاصی داشتند. این دو شهید از شهدای شاخص دوران دفاع مقدس بودند. شهید آبشناسان ضمن اینکه یک فرمانده بسیار مبتکر و خلاق بود، یک عارف پرهیزکار هم بود. آنچه که از او یاد گرفتیم این بود که فرزند زمان خودمان باشیم. او یک انقلابی واقعی و در زمینه استراتژی، تاکتیک و تکنیک هم استاد نمونه بود. از برجستگان نیروی زمینی بود که براساس شرایط زمان، نیاز دوران دفاع مقدس را در دستور کار خود قرار می داد. در عملیات آزادسازی شهرها، مانند عملیات پیرانشهر طراح و مدبر و همیشه در صحنه حضور داشت.
افشین فرزند شهید به نقل از همرزمان پدرش؛
خاطره پنجم؛ مگر من از حضرت ابراهیم (ع) بالاترم؟
شهید آبشناسان در واکنش به اعتراض برخی از افسران ارشد که با پیشروی او به عمق مواضع دشمن برای اجرای عملیات متهورانه مخالفت میکردند، میگفت: مگر حضرت ابراهیم )ع( آگاهانه پا در میان آتش نگذاشت؟ مگر من از او بزرگتر و بهترم؟ » افسران مزبور به حسن آبشناسان گفته بودند که این کار شما آگاهانه به درون آتش رفتن است. شما فرمانده هستید، اگر کشته یا اسیر شوید به حیثیت ارتش لطمه میخورد. نیازی نیست جان خود را به خطر بیندازید. آبشناسان پس از اینکه فرماندهی یگان ارتش در قرارگاه حمزه سید الشهداء )ع( را برعهده گرفت و با شهید بروجردی آشنا شد، روابط و همکاری صمیمانه بین آن دو شهید برقرار گشت. در عملیات گوناگون اسلحه به دست می گرفت و از ارتفاعات صعب العبور بالا میرفت و بر دشمن آتش میگشود. تلاش شهید بروجردی هم برای ممانعت از حضور مستقیم او در عملیات کارگر نبود. در عملیات پیرانشهر، سردشت یا بانه درست مثل یک نیروی پیاده تک تیرانداز در میدان حاضر میشد و بر عملیات نظارت میکرد.
خاطره ششم؛ عشق آبشناسان به اهل بیت ع
هرگز امکان نداشت سرهنگ آبشناسان را در ستاد لشکر پیدا کرد! همیشه درحال شناسایی، یا در عملیات چریکی، یا مشغول راز و نیاز در حسینیه پادگان بود. امکان نداشت دعای کمیل شبهای جمعه او ترک شود. در هر موقعیتی که بود، شب جمعه که می شد به یکی از بچهها می گفت فلانی برو یک فانوس پیدا کن تا با خدا راز و نیاز کنیم. سپس زیر درختی یا در گوشه حسینیه می نشست، و در کنار نور فانوس دعای کمیل میخواند. چنانچه از نزدیک او را نگاه می کردید، بی تابی و تراوش اشکهای او را به راحتی میدیدید.
راوی دوستان شهید
خاطره هفتم؛ من مرد کوهستان هستم
شهید حسن آبشناسان در سال 1354 همراه تیم منتخب ایران در مسابقات بینالمللی ورزش نظامی تکاوران کوهستان ارتش های منتخب جهان در اسکاتلند شرکت کرد و به مقام اول دست یافت. پس از گذشت مدتی به خاطر رعایت نظم و پاکیزگی از طرف داور مسابقات تقدیرنامه دریافت کرد. ظاهرا آبشناسان هنگام کوهنوردی در مسابقات مزبور آشغالهای سر راه خود را از زمین بر می داشت و در آشغالدانی میریخت. میجر اسکاتلندی که همراه آبشناسان کوهنوردی میکرد به او میگوید شما یک افسر ارشد هستید چرا این کار را میکنید؟ حسن در پاسخ به او میگوید: من مرد کوهستان هستم. حیف است این طبیعت زیبا و این محیط زیست آلوده باشد.
سرتیپ احمد دادبین فرمانده پیشین نیروی زمینی؛
خاطره هشتم؛ نفوذ و ضربه به دشمن در خاک خودش، مخصوص او بود
سرتیپ دادبین میافزاید: وقتی به قرارگاه برگشتیم و سرهنگ گزارش کارش را ارائه کرد، دهان فرماندهان از تعجب باز مانده بود. این کار با هیچ اصول نظامی سازگار نبود. این عملیات با طرح و فکر سرهنگ آبشناسان به مورد اجرا گذاشته شد. یکی از افسران ارشد جلو آمد و با حالتی ناباورانه که عمق حیرت و بهت او را آشکار می کرد، پرسید: «جناب سرهنگ، من اصلا متوجه نمیشوم؟ آخر چطور میشود که شما 40 کیلومتر وارد خاک دشمن بشوید، بکشید و بگیرید، بدون حتی یک کشته؟. حسن دستی به محاسن صورتش کشید و لبخندی زد. صدای مردانه و پرهیبت او در گوش مان طنین انداخت: من یک افسر نیروی مخصوص هستم. انجام عملیات نفوذی و ضربه زدن به دشمن در خاک خودش با حداقل نفرات و تلفات، جزو وظایف من است. من کاری بیشتر از وظیفه خودم انجام ندادهام.
امیر ناصر آراسته جانشین رئیس گروه مشاورین نظامی فرمانده معظم کل قوا
خاطره یازدهم؛ فرمانده لشکر، اما سر و وضع یک بسیجی را داشت
آبشناسان انصافا یک آدم مخلص و خاکی و بی ریا و دوست داشتنی بود. انسانی که با صلابت فکر کند یا به مقام خود نگاه کند که فرمانده قرارگاه است. فرمانده لشکر است و لازمه آن صلابت و قاطعیت نظامی است. نه اینطور نبود... بیشتر سر و وضع یک بسیجی را داشت.
سردار اسماعیل احمدی مقدم
گزیده خاطرات یاران شهید حسن آبشاسان/ ماهنامه شاهد یاران/ گروه مجلات شاهد