راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

 

نام و نام خانوادگی : حمیدرضا ضیایینام پدر:علی اعظم
ولادت:۱۳۴۹/۰۳/۱۷__تهرانشهادت: ۱۳۹۶/۰۸/۲۹__ سوریه، بوکمال

#زندگینامه
#شهید_حمیدرضا_ضیایی

حمیدرضا ضیایی ۱۷ خرداد سال ۱۳۴۹ در تهران چشم به جهان گشود؛ درحالیکه فقط ۱۵ سالش بود به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شتافت و در لشکر ۱۰ سید الشهدا علیه‌السلام بعنوان دیده‌بان مشغول جهاد در راه خدا شد؛ او در سال ۱۳۶۶ در عملیات کربلای۵ از ناحیه پا مجروح شد و پایش از زانو قطع شد و پای مصنوعی داشت.

حمیدرضا بعد از پایان جنگ مشغول کار آزاد شد؛ او در عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی حضوری چشمگیر و تاثیرگذار داشت و خدماتی ارزشمند از خود بر جای گذاشت اما وقتی موضوع دفاع از حرم پیش آمد به رغم اینکه جانباز بود، به خاطر انگیزه بالایی که داشت پس از ۶ماه پیگیری در سال ۱۳۹۵ راهی جبهه مقاومت شد.

حمیدرضا ضیایی چشمش به اشاره حضرت آقا بود و می‌دانست که اصلی‌ترین وظیفه‌اش حفظ قرآن، اسلام و انقلاب است؛ با توجه به اینکه یکی از پاهایش قطع شده‌بود، خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد؛ حتی تاول‌های روی پا و زانویش نیز باعث نشد که حمیدرضا اندکی گله یا احساس خستگی کند و عاشورا را در نبرد سوریه می‌دید.

در سوریه به خاطر تجاربی که در دفاع مقدس داشت، خیلی سریع به کار گرفته شد؛ او مدتی فرمانده تیپ پیاده و پس از آن مسئول اطلاعات تیپ و اواخر هم مسئول ادوات تیپ زینبیون بود.

حمیدرضا فرمانده‌ای مدبر،حرفه‌ای،مجرب و بسیجی مخلص بود؛ او ۶بار به سوریه اعزام شده‌بود؛کارش طوری بود که در یک عملیات کمرش آسیب دید، پای مصنوعی‌اش هم دو بار شکست که خانواده‌اش برای او پای یدکی فرستادند؛ هر دفعه که به ایران برمی‌گشت پایش را معالجه می‌کرد و وقتی که فقط مقداری بهبودی حاصل می‌شد، دوباره عازم سوریه می‌شد.

سرانجام ۲۹ آبان ۱۳۹۶ در عملیات انهدام آخرین پایگاه داعش در البوکمال سوریه، شهید حمیدرضا ضیایی هدف گلوله تک‌تیرانداز داعشی قرار گرفت و به شهادت رسید؛ پیکر پاک این شهید بزرگوار پس از تشییعی باشکوه در قطعه ۲۴ بهشت‌زهرا سلام‌الله‌علیها آرام گرفت.

همرزم شهید ضیایی ؛
با اشاره به اینکه حمید 6 بار به سوریه اعزام شد, می گوید: حمید چشمش به اشاره حضرت آقا بود و می دانست اصلی ترین وظیفه اش حفظ قرآن, اسلام و انقلاب است. با توجه به اینکه یکی پاهایش قطع بود, خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد و من به عینه شاهد تاولها در روی پا و زانویش بودم اما حمیدرضا اندکی گله یا احساس خستگی نمی‌کرد و عاشورا را در نبرد سوریه می دید.

شهید از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود.برخی از مردم از وضعیت سوریه و عمق خطر داعش بی خبر هستند و از سوی دیگر تبلیغات دشمن باعث ایجاد شایعاتی شد.این در حالی است که حمیدرضا به رزمندگان پاکستانی کمک های مالی میکرد.رزمندگان پاکستانی را همچون برادران خودش میدانست و به قومیت ملیت رزمندگان توجه نمی کرد. مدافعان حرم تیپ زینبیون بسیار مظلوم هستند.حمیدرضا فرمانده قرارگاه نبود بلکه در کنار همین رزمندگان در گرما و سرما می خوابید و در میدان نبرد در صف اول بود.با وجود اینکه رابطه صمیمی بین رزمندگان پاکستانی و حمیدرضا برقرار بود اما در خصوص آموزش بسیار رابطه جدی داشتند.زمانی هم که حمیدرضا به تهران آمد،از حال نیروهایش بی اطلاع نبود و به آنها سر میزد و در صورتی که نیاز به کمک داشتند،کمک شان میکرد.

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

1

 

راوی : آقای رضازاده؛ همرزم شهید: اطرافیان به ما لقب «دوقلو‌ها» داده‌بودند. زمانی که من عملیات داشتم و او در حال نقشه خوانی بود، ناگهان متوجه می‌شد که من از اتاق خارج شدم، به دنبالم می‌آمد و من را در آغوش می‌کشید. می‌گفت: «مراقب خودت باش. شهید نشو تا با هم شهید شویم.» در یک عملیاتی در محاصره‌ گیر کرده بودم. صدای حمیدرضا را پشت بی‌سیم می‌شنیدم که گریه می‌کرد. او تمام تلاشش را برای شکستن حلقه محاصره کرد. حمیدرضا از جان و دل برای حفاظت از نیروهایش مایه می‌گذاشت و خود را سپر بلا می‌کرد. او هرگز به دنبال پست و مقام نبود و هرگاه اعتراض یا پیشنهادی داشت به صراحت اعلام می‌کرد. او پس از بازگشتش از کربلا حال و هوای دیگری داشت. بی تاب بود و شهادت حلقه گمشده‌اش بود. در عملیات آخر، من نتوانستم حضور داشته باشم. در نهایت، حمیدرضا در کنار همرزم‌مان «علیرضا جیلان» به شهادت رسید و من جا ماندم. حمیدرضا ۱۴ ساله بود که با تغییر شناسنامه‌اش به جبهه آمد. آشنایی ما هم از ورود وی به تیپ نینوا بود. او در عملیات‌های مهمی شرکت داشت و در جریان یکی از این عملیات‌ها از ناحیه پا مجروح و نهایتا منجر به قطع شدن پایش شد. پس از اتمام جنگ تحمیلی، زمانی که کم‌لطفی‌ها و کم رنگ شدن فرهنگ دفاع مقدس را می‌دید، عذاب می‌کشید. بسیاری از مواقع یاد دوستان دوران جنگ می‌افتاد و از این‌که از غافله شهدا جا مانده، ناراحت بود. حمیدرضا آرشیتکت بود و درآمد خوبی کسب می‌کرد اما وقتی که موضوع دفاع از حرم اهل بیت(ع) مطرح شد، حال و هوای رفتن داشت. حمیدرضا با وجود اینکه مشکل جسمی و فرزند کوچک داشت اما حضور در سوریه را تکلیف و رسالت خود می‌دانست. بارها شاهد درد پا و کمرش بودم و توصیه می‌کردم که به سوریه نیاید اما نمی‌پذیرفت. در ابتدای اعزام دچار مشکل بود و اعزامش نمی‌کردند اما هر طور که بود خودش را رساند. حمیدرضا در هیئت و عزاداری‌ها شرکت می‌کرد اما دلش با حضور فیزیکی به عنوان مدافع حرم در سوریه آرام می‌شد. می‌گفت سینه زنی خوب است اما وقتی امروز حرمین ائمه در خطر هستند، هر قدر در هیات‌‌ها بگویم که برای ائمه جانم را هم می‌دهم، فایده ندارد. امروز معرکه عمل است نه حرف. او از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود، برخی از مردم از وضعیت سوریه و عمق خطر داعش بی خبر هستند و از سوی دیگر تبلیغات دشمن باعث ایجاد شایعاتی شد. این در حالی است که حمیدرضا به رزمندگان پاکستانی کمک‌های مالی می‌کرد. رزمندگان پاکستانی را همچون برادران خودش می‌دانست و به قومیت و ملیت رزمندگان توجه نمی‌کرد. رزمندگان پاکستانی مدافعان حرم تیپ زینبیون بسیار مظلوم هستند. حمیدرضا فرمانده قرارگاهی نبود بلکه در کنار همین رزمندگان در گرما و سرما می‌خوابید و در میدان نبرد در صف اول بود. با وجود اینکه رابطه صمیمی بین رزمندگان پاکستانی و حمیدرضا برقرار بود اما در خصوص آموزش بسیار رابطه جدی داشتند. زمانی هم که حمیدرضا به تهران آمد، از حال نیروهایش بی اطلاع نبود و به آن‌ها سر می‌زد و در صورتی که نیاز به کمک داشتند، کمک‌شان می‌کرد. حمیدرضا به جهت مشکلات جسمی داروهای مسکن بسیاری مصرف می‌کرد تا بتواند به خوبی عملیات را پیش‌ ببرد. در انجام عملیات‌ها هیچ فرقی بین خودش و یک فرد سالم قائل نمی‌شد. بارها پیش می‌آمد که با کرم‌های ویتامین و مسکن‌ پایش را ماساژ می‌دادم تا بتواند استراحت کند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۸/۲۹
مجید روزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی