🍃🌸🍃🌸🍃🌸✍استادحاج داوداحمدپور
بسم الله الرحمن الرحیم استوار فضل علی فرمانده ژاندارمری فردی صادق پرکار ولی بی سواد بود خبر دادند در محدوده او دزدی شده با تلاش موفق شد دزد را دستگیر کند پرونده اش را کامل کرد دزد را با پرونده به مرکز برد تحویل داد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸✍استادحاج داوداحمدپور
بسم الله الرحمن الرحیم استوار فضل علی فرمانده ژاندارمری فردی صادق پرکار ولی بی سواد بود خبر دادند در محدوده او دزدی شده با تلاش موفق شد دزد را دستگیر کند پرونده اش را کامل کرد دزد را با پرونده به مرکز برد تحویل داد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸✍استادحاج داو احمدپور
بسم الله الرحمن الرحیم من سومین فرزند خانواده هستم. دست چپ من از آرنج به پائین، ناقص است. روزی که به دنیا آمدم، پزشک با ملایمت، این موضوع را به مادرم گفت و توصیه کرد: «با او رفتاری متفاوت با بقیه نداشته باش
🍃🌸🍃🌸🍃🌸✍استاد حاح داوداحمدپور
بسم الله الرحمن الرحیم على (ع ) و ابن ملجم حضرت على (علیه السلام ) در عین حالى که از نقشه خائنانه ابن ملجم خبر داشت ، اما هیچ گونه اقدامى علیه وى انجام نداد.اصحاب على (علیه السلام ) که از توطئه ابن ملجم بیم داشتند به حضرت عرض کردند
حدی #امام_صادق_علیه_السلام بدان که هر کس در راه طاعت خدا خرج نکند، به خرج کردن و
عصیت خداوند عزّوجلّ گرفتار شود و هر که در راه رفع نیاز دوست خدا قدم برندارد ، به قدم برداشتن در راه رفع نیاز دشمن خداوند عزّوجلّ گرفتار آید. ☘اعلَمْ أنّهُ مَن لَم یُنفِقْ فی طاعَةِ اللّه ِ ابتُلیَ بأن یُنفِقَ فی مَعصیَةِ اللّه ِ عَزَّوجلَّ ، و مَن لَم یَمشِ فی حاجَةِ وَلیِّ اللّه ِ ابتُلِـیَ بأن یَمشیَ فی حاجَـةِ عَـدُوِّ اللّه ِ عَزَّوجلَّ 📙بحارالانوار،جلد ۹۳،صفحه 130
🍃🌸🍃🌸✍استاد حاج داوداحمدپور
بسم الله الرحمن الرحیم روزی شاگردی به استاد خویش گفت:استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص بد انسان ها را به من بیاموزی؟ استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا بگیری؟ شاگرد گفت:بله با کمال میل.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸✍داوداحمدپود
بسم الله الرحمن الرحیم می نویسند سلطانی بر سر سفره خود نشسته غذا می خورد، مرغی از هوا آمد و میان سفره نشست و آن مرغ بریان کرده که جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغیر شد، با ارکان و لشکرش سوار شدند که آن مرغ را صید و شکار کنند. دنبال مرغ رفتند تا میان صحرا رسیدند، یک مرتبه دیدند آن مرغ پشت کوهی رفت، سلطان با وزراء و لشکرش بالای کوه رفتند و دیدند پشت کوه مردی را به چهار میخ کشیدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره می کند و به دهان آن مرد می گذارد تا وقتی که سیر شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب کرد و آورد و در دهان آن مرد ریخت و پرواز کرد و رفت. سلطان با همراهانش بالای سر آن مرد آمدند و دست و پایش را گشودند و از حالت او پرسیدند؟ گفت: من مرد تاجری بودم، جمعی از دزدان بر سر من ریختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به این حالت اینجا بستند، این مرغ روزی دو مرتبه به همین حالت می آید، چیزی برای من می آورد و مرا سیر می کند و می رود، اجل من نرسیده خدا روزیی من را بواسطه این پرنده میرساند باور کنیم خالق ما رزق ما را تعهد کرده