خاطره ای از عملیات کربلای۵ و رویارویی با سپاه هفتم عراق

مقاومت دشمن به حدی بود که در دو شب متوالی دو گردان لشگر به نام امام سجاد و امیرالمومنین نتوانسته بودند آنجا را تصرف کنند و تعداد قابل توجهی از نیروهای دو گردان شهید و یا مجروح شده بودند.
مقاومت دشمن به حدی بود که در دو شب متوالی دو گردان لشگر به نام امام سجاد و امیرالمومنین نتوانسته بودند آنجا را تصرف کنند و تعداد قابل توجهی از نیروهای دو گردان شهید و یا مجروح شده بودند.
شهید حاج عبدالله نوریان در دستنوشتهای روایتی از شهادت سید مرتضی مساوات و گریه عجیب خود میگوید.
سید «مرتضی مساوات» از نیروهای تخریبچی لشکر 10 سیدالشهدا (ع) متولد 10 آبان سال 1342 و اصالتا اهل شهر گرگان بود. او در تاریخ ششم آذر سال 61 در منطقه عملیاتی سومار در اثر انفجار مین به شهادت رسید. در ادامه روایت شهید حاج «عبدالله نوریان» فرمانده گردان تخریب لشکر 10 سیدالشهدا (ع) را از شهادت شهید «مساوات» میخوانید.
«تقریبا یک ساعتی در کوه پیاده رفته بودیم که یکی از برادران پایش به سیم تله خورد و یک مین در نیم متریاش منفجر شد.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
آخرین جلسهای که سردار گذاشت، جلسهی فرهنگی بود؛ یک روز قبل از شهادتش.
جلسه از ظهر شروع شد. من کنار سردار نشسته بودم.
موضوع جلسه، نحوهی پشتیبانی کاروانهای راهیان نور بود. قبل از این که جلسه شروع بشود،
یک کلیپ چند دقیقهای از شهید خرازی گذاشتم. سردار، همین که چشمش به چهرهی نورانی و زیبای
۱۳۹۶-۱۲-۱۵ ۰ 626 نمایش
به گزارش جنبش مقابله با رسانههای بیگانه، امپراتوری دروغ: مهدی باکری به تاریخ ۳۰ فروردین ۱۳۳۳ در روستای «قوشاچای» (از توابع «میاندوآب») به دنیا آمد
زندگی نامه ای کوتاه از شهید
روز جمعه ماه محرم سال ۱۳۳۶ در یکی از محلههای مستضعف نشین اصفهان به نام «کوی کلم» خانواده با ایمان خرازی مفتخر به قدوم سربازی از عاشقان اباعبدالله (ع) گشت
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان،
در سالروز شهادت حسین خرازی؛
«شهید خرازی» در تمام منصبها خودش بود
یکی از فرماندهان لشکر امام حسین (ع) در دوران دفاع مقدس گفت: خرازی را نه یک پاسدار که یک فرمانده و نه یک فرمانده که یک معلم و نه معلم که یک مرشد و نه مرشد که یک دوست و نه دوست که پدر دلسوز میدانستم و خرازی همه چیز بود، جز خود و از خودبیگانه در راه بقای دوست.
حاج حسین خرازی در سال 1336 در یک خانواده مذهبی در اصفهان چشم به جهان گشود و همزمان با شروع تحصیلات ابتدایی در جلسات مذهبی و قرائت قرآن شرکت میکرد. در سال 1357 به فرمان حضرت امام خمینی (ره) از سربازی فرار کرد و به خیل عظیم امت اسلام در انقلاب پیوست.
همرزمان او را «حسین آقا» مینامیدند، او بی شک یکی از بزرگان جنگ تحمیلی و از شجاعترین سرداران آن روزگار بود، او که با رشادت و شجاعت عنوان پرچمدار جهاد و شهادت را از آن خود کرد و با اهدای جان خویش، نامش در صفحات زرین تاریخ دفاع مقدس حک شد، این شهید در ۱۳۳۶ هجری خورشیدی در خانواده مذهبی در اصفهان...
همرزمان او را «حسین آقا» مینامیدند، او بی شک یکی از بزرگان جنگ تحمیلی و از شجاعترین سرداران آن روزگار بود، او که با رشادت و شجاعت عنوان پرچمدار جهاد و شهادت را از آن خود کرد و با اهدای جان خویش، نامش در صفحات زرین تاریخ دفاع مقدس حک شد، این شهید در ۱۳۳۶ هجری خورشیدی در خانواده مذهبی در اصفهان دیده به جهان گشود.
می ترسیدیم، ولی باید این کار را می کردیم. با زبان خوش بهش گفتیم جای فرمانده لشکر این جا نیست، گوش نکرد. محکم گرفتیمش، به زور بردیم ترک موتور سوارش کردیم. داد زدم «یالا دیگه . راه بیفت.»
به گزارش خاورستان به نقل از مشرق 1) مرحله اول عملیات که تمام می شود، آزاد باش می دهند و یک جعبه کمپوت گیلاس؛ خنک ، عین یک تکه یخ . انگار گنج پیدا کرده باشیم توی این گرما. از راه نرسیده، می گوید«می خواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟» می گویم « چشمت به این کمپوتا افتاده؟ اینا صاحاب دارن. نداشته باشن هم خودمون بلدیم چی کارشون کنیم .» چند دقیقه می نشیند.تحویلش نمی گیریم،می رود. علی که می آید تو ، عرق از سر و رویش می بارد. یک کمپوت می دهم دستش. می گویم «یه نفر اومده بود ، لاغر مردنی. کمپوت می خواست بهش ندادیم. خیلی پر رو بود. » می گوید «همین که الان از این جا رفت بیرون؟ یه دست هم نداشت؟ » می گویم « آره . همین» می گوید « خاک ! حاج حسین بود .»
2) نشسته بودم روی خاک ریز .
از همان آغاز، کودکی باهوش و مودب بود. در دوران کودکی به دلیل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسم دینی، او نیز به این مجالس راه پیدا کرد.