به نام آنکه دروعده هایش تخلفی نیست
لیوانی چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور میزد
لیوانی چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور میزد
🍃 از بزرگی پرسیدند فلسفه حرام بودن نگاه به نامحرم چیست؟ گفت : 👀 میبینی،میخواهی،به وصالش نمیرسی،دچار افسردگی میشوی! 👀 میبینی،شیفته میشوی،
💠✨استاد فاطمی نیا : ❣✨خدا چند گناه را به سختی می بخشد که یکی از آنها آبرو بردن است. ❣✨حدیثی از امام باقر(علیه السلام) است که حضرت میفرمایند
🌹🌹🌹 ، از او پرسیدند: ازکجا می آیی ؟ گفت : ازپیش این قافله که دراین سرزمین نزول کرده اند . گفتند : آیا از آنها سوالا تی هم کرده ای ؟ فرمود :آری ، از آنها پرسیدم کی از اینجا حرکت و کوچ خواهید نمود ، جواب دادند که: ما انتظار شما را داریم تا هروقت همگی به ما ملحق شدید، حرکت کنیم . 🌹
🌳از کانال طلبه شهیده زهرا دقیقی🌹 👇🌻قابل دقت و عبرت است. لطفاً با حوصله مطالعه کنید و یقین بدانید مؤثر در روح و جان ماست. ارادتمندتان: 🌴الاحقر حسن زاده فومنی 🌸خدا مرحوم علّامه دوانی را رحمت کند. ایشان میفرمودند: در سفر اوّلی که به نجف اشرف رفتم و میخواستم دیگر در آنجا مستقر شوم، یک پیرزن اصفهانی در کاروانمان بود
عبرت های تاریخی به "زبیر"میگفتن سیف الاسلام،منااهل البیت،فقط زبیر بودکه تو تشییع جنازه ی حضرت زهرا"س"شرکت داشت،باشمشیرش چه گره هایی رو تو راه اسلام بازکرد؟ ♦️به"ابن ملجم"میگفتن شیعه ی امیرالمومنین، خودش به امیرالمومنین گفت حب وعشق توست که تو خون ورگ من هست.
معاویه گوسفندان مردم کوفه رو می دزدید، فحشش را امیرالمومنین(ع) می شنید. حالا مسولین اختلاس و کم کاری می کنند، مردم ناآگاه فحشش را به سیدعلی می دهند. ✅ می گویند که مملکت مملکت آخوندهاست...
((«« زندانی بدون دیوار »»)) بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرارمیداد: حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند
. مار گفت: «انسانها از ترس ظاهر خوفناک من، میمیرند نه به خاطر نیش زدنم.» اما زنبور قبول نکرد. مار برای اثبات حرفش، با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند، تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود.
میگویند در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم دعوا داشتند. روزی با هم قرار گذاشتند هر کدام داروی بسازند و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری در آسایش باشد. یکی از همسایهها رفت به عطاری بازار، قویترین سم را خرید و به همسایه داد تا بخورد. همسایه سم را خورد و رفت به خانهاش او قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را پر از آب گرم کنند و یک ظرف دوغ پر نمک آماده سازند.