.
میزنم زمین هوا میره
حالا بعضیهامون در دنیا گاهی زمین میخوریم. چرا؟!!
چون تا زمین نخوریم هوا نمیریم
تا در کوران مشکلات قرار نگیریم روحمان بزرگ نشده و رشد نمیکنیم
اما ما چون نمیدانیم از زمین خوردنمان شکایت میکنیم
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
.
میزنم زمین هوا میره
حالا بعضیهامون در دنیا گاهی زمین میخوریم. چرا؟!!
چون تا زمین نخوریم هوا نمیریم
تا در کوران مشکلات قرار نگیریم روحمان بزرگ نشده و رشد نمیکنیم
اما ما چون نمیدانیم از زمین خوردنمان شکایت میکنیم
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
آیا تنها خارجی که امام پیشانی او را بوسید میشناسید؟
شهید (مهدی) ادواردو_آنیلی;
فرزند جیانی آنیلی سناتور و میلیاردر ایتالیایی، صاحب کارخانه ماشین سازی فیات، فراری، اوبکو، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو، چندین کارخانه صنعتی، بانکهای خصوصی، شرکتهای طراحی مد و لباس، روزنامههای لاستامپا، کوریره، دلاسرا و باشگاه فوتبال یوونتوس، در ۶ ژوئن ۱۹۵۴ در نیویورک به دنیا آمد.
او تحصیلات مقدماتی را در ایتالیا و سپس در کالج آتلانتیک انگلستان گذراند. پس از آن در رشته ادیان و فلسفه شرق از دانشگاه پرینستون آمریکا با درجه دکترا فارغ التحصیل شد.
آن روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مى خواند، توسلى پیدا کرد به امام رضا(ع).
شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. مى خواند و همه زار زار گریه مى کردیم.
در میان مداحى، از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان این شهدا به آغوش خانواده هایشان است و…
هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم.
خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود.
آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت، تکه اى لباس توجهمان را جلب کرد.
همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهید را از خاک در آوردیم.
روزى اى بود که آن روز نصیبمان شده بود. شهیدى آرام خفته به خاک.
یکى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آینه هایى که در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند.
گریه مان درآمد. همه اشک مى ریختند.
جالب تر و سوزناکتر از همه زمانى بود که از روى کارت شناسایى اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است.
شور و حال عجیبى بر بچه ها حکمفرما شد. ذکر صلوات و جارى اشک، کمترین چیزى بود.
شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت:
«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت…».
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
بعد از سلام و احوال پرسی ، گفت : حاج آقا شما که روحانی هستی ، من یه سوال دارم ازتون.
گفتم : در خدمتم؟
گفت : من چون مرتب جبهه بودم اندازه دو تا ماه رمضان روزه بدهکارم ، اگر زد و خدا توفیق داد که تو همین عملیات شهید شدم ، تکلیف این روزه ها چی میشه؟
در همان چند دقیقه حسابی شیفته اش شده بودم. بلا فاصله گفتم : اگر خدای نکرده شما شهید شدی ، این دو ماه روزه ات به گردن من.
مدت ها قسمت نشد ببینمش . قولی که به اش داده بودم به کلی یادم رفته بود ، قبل از عملیات بدر ، برایم پیغام فرستاد که : الوعده وفا.
بی اختیار نگران شدم ، نگران اینکه نکند در این عملیات شهید شود ، که شد.
قابل توجه مسئولینی که برای بدست آوردن چند برگ رآی درانتخابات وعده دروغ دادند وهنوز هم به مردم وعده دروغ میدهند
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
می گفت : می خواهم یه هدیه بفرستم جبهه . به خاطر کوچیکیش که رد نمی کنید؟
همه، همدیگر را نگاه کردند،
گفتتند:نه قبول می کنیم ، حالا چی هست هدیه ات؟
به نوجوان سیزده ، چهارده ساله ای اشاره کرد و گفت: پسرم …!!!
ای کاش مسئولین که در طول دوران خدمت به بیت المال دست درازی کردند واموالی تصرف کردند بابیت المال تسویه کنند
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
وقتی شهید امین کریمی با تیر دشمن روی زمین افتاد، جواد الله کرم هم تیر خورد ولی چیزی نگفت.
بالاخره فرمانده باید خودش را جلوی نیروهایش سرحال نشان دهد.
گذشت و بعد یک ساعت روستا کامل دست ما بود.
آب جیره بندی شده بود.آن هم از تانکری که یک صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود.
مگر می شد خورد!
به من آب نرسید، لیوان را به من داد و گفت:
“من زیاد تشنم نیست ، نصفش رو خوردم.بقیه ش رو تو بخور ، گرفتم و خوردم.”
فرداش بچه ها گفتند که …..
اصلا جیره هر کس نصف لیوان آب بود.
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
خیلی قاطع و پیگیر بود.
تصمیمش را گرفته بود.
میگفت: “هر طور شده باید به جبهه بروم؛ مگر در نهج البلاغه نخوانده اید: جهاد یکی از درهای بهشت است. من باید به جبهه بروم.”
این جمله را به کرات میگفت.
بعدها روزی از او پرسیدم چگونه آمدی؟ گفت: “هر دفعه با ترفندی!
(البته هنوز آن زمان از امام خامنه ای که رییس جمهور وقت بود، نامه اعزام به جبهه را نگرفته بود.)
اما این بار خیلی مرا تحت فشار قرار دادند تا از رفتن به جبهه منصرف بکنند؛
چون جثه شهید بسیار کوچک بود و نمیتوانست موتور سواری بکند با یکی از دوستانش میآمد،
وقتی میخواست بایستد، سر و صدا به راه میانداخت و میگفت که من را بگیرید تا از موتور پیاده بشوم.
در اوایل موتور روسی داده بودند و با آن موتور پایش به زمین نمیرسید اما با کاوازاکی کمی راحت تر بود.
موتور روسی برایش خیلی بزرگ بود.
در حال حرکت میتوانست موتور را هدایت بکند اما برای ایستادن، موتور را به بعضی جاها که پله مانند بود، میبرد تا راحت تر پیاده شود..
jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور
صدایم کن ،صدای تو رقص باران است روی دستان بیابانی که #عطش تنهایی دارد و از شدت سردرگمی همه جا را #سراب می بیند.
برایم #حکایت_هایی را بازگو کن ، در آن زمانی که چشمانم هنوز پا به گیتی نگذاشته بودند ، #حکایت کن از #بمب_هایی که خوب آرام را از چشم شهر ربود.
#حکایت کن از گونه های خیس مردمی که هر روز شاهد #پرپر شدن #سرو_قامتانی بودند که تمام آرزوهایشان همچون میوه ای کال بر تن دنیا ماند ، از قلبِ خاک سه رنگی بگو که از موج #بمب_ها نامرتب میزد .
شهید
ای مسافر افلاک ؛ بر این جامانده دور افتاده از #کاروان عشاق نظری کن .