شهید دکترمصطفی چمران به روایت غاده(۲۹)
بسم الله الرحمن الرحیم
عبادت دکتر چمران
وسط شب که مصطفى براى نماز بیدار مىشد، غاده - همسر شهید- طاقت نمىآورد، مىگفت:
" بس است دیگر،استراحت کن، خسته شدى." و مصطفى جواب میداد:
وسط شب که مصطفى براى نماز بیدار مىشد، غاده - همسر شهید- طاقت نمىآورد، مىگفت:
" بس است دیگر،استراحت کن، خسته شدى." و مصطفى جواب میداد:
بسم رب الشهدا
با ما جنگید، اما مرد شریفی بود
وقتی بعد از شهادت مصطفی از آن خانه آمدم بیرون –چون مال دولت بود- هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم. حتی پول نداشتم خرج کنم. چون در ایران رسم است که فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم
بسم الله الرحمن الرحیم
«شهید چمران حدود شش یا هفت سال بعد از دوری از همسر اول، با خانم «غاده جابر» در جنوب لبنان آشنا می شود. «غاده جابر» از چهره های بسیار معروف ادبیات، نویسنده وشاعر عرب بوده اند
. شهید چمران سنشان بالا و نسبتا بالا و همه هم متوجه این نکته بودند و این ازدواج با تشویق امام موسی صدر صورت می گیرد.
بسم رب الشهدا
اینکه خواب مجسمه چمران را دیدم این است که، گاهی فکر میکنم اگر تمام ایران را به اسم چمران میکردند این دلم را خشک میکند؟ آیا این، یک لحظه از لبخند مصطفی از دست محبت مصطفی را جبران میکند؟ هرگز! اما وقتی دانشگاه شهید چمران مثل چمران را بپروراند، چرا.
بسم رب الشهدا
وقتی بعد از شهادت مصطفی از آن خانه آمدم بیرون، چون مال دولت بود، هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم. حتی پول نداشتم خرج کنم. چون در ایران رسم است فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم. در لبنان این طور نیست. خودم میفهمیدم که مردم رحم میکنند، میگویند این خارجی است، آداب ما نمیفهمد.
بسم رب الشهدا
همه جا مصطفی سعی میکرد خودش کمتر از دیگران داشته باشد، چه لبنان، چه کردستان، چه اهواز. لبنان که بودیم جز وسایل شخصی خودم چیزی نداشتیم. در لبنان رسم نیست کفششان را در بیاورند و بنشیند روی زمین. وقتی خارجیها میآمدند یا فامیل، رویم نمیشد بگویم کفش در بیاورید. به مصطفی میگفتم: من نمیگویم خانه مجلل باشد،
بسم رب الشهدا
وقتی بعد از شهادت مصطفی از آن خانه آمدم بیرون، چون مال دولت بود، هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم. حتی پول نداشتم خرج کنم. چون در ایران رسم است فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم. در لبنان این طور نیست. خودم میفهمیدم که مردم رحم میکنند، میگویند این خارجی است، آداب ما نمیفهمد.
بسم رب الشهدا
برای من عجیب بود که این یک عزیزی است که این طور شده، چرا باید بیندازیش دور؟ چرا در سردخانه. خیلی فریاد میزدم؛ این خود عزیز ماست. این خود مصطفی ماست، مصطفی چی شد؟ مگر چه چیز عوض شده؟ چرا باید سردخانه باشد؟
بسم رب الشهدا
غاده همیشه دوست داشت به مصطفی اقتدا کندو مصطفی خیلی دوست داشت تنها نماز بخواند. به غاده میگفت: نمازتان خراب میشود. و او نمیفهمید شوخی میکند یا جدی میگوید، ولی باز بعضی نمازهای واجبش را به او اقتدا میکرد و میدید مصطفی بعد از هر نماز به سجده میرود، صورتش را به خاک میمالد، گریه میکند