به گزارش دفاعپرس از مشهد، یکی از وقایع حماسی که با ویژگیهای خاص خود، در روند جنگ تحمیلی و دفاع مقدس آثار و برکات تعیینکنندهای داشت، «حماسهی آزادسازی سوسنگرد» پایتخت غیرت و مقاومت میهن اسلامی، در 26 آبان 1359 است.
بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ
بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود موسسه ، رفتم در طبقه اول مرا معرفی کردند به آقایی و گفتند ایشان دکتر چمران هستند. مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم .فکر می کردم که کسیکه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم خشنی باشد ، حتی می ترسیدم ، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیرکرد . :دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضعی خاص گفت: شمایید ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
چشمانمان را زیبا کنیم 3
مدرسه ما تو جنوب لبنان زیر اتش توپ و خمپاره بود
یک شب دیر وقت بود خمپاره ای درست نزدیک خوابگاه بچه ها خورد یکی بچه ها بشدت ترسید کودکی نارامی میکرد ناچارا رفتیم سراغ دکتر چمران تا چاره ای پیدا کنیم چمران امد کودک را روی زانویش نشاند با او مشغول صحبت شد فورا ساکت شد چیزی نگذشت خوابش برد دکتر مطمئن شد بچه ارام شده خوابش برده او را سر جایش گذاشت و به ما گفت هر موقع کودکان بی تابی کردند مصطفی را صدا کنید ساعتش مهم نیست (خوابگاه بچه یتیمان انجا بود )
دستی که با ذوالفقار در میدان نبرد امان را از دشمن میبرد همان دست در کنار یتیمان امانگاه میشود
بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن
بہ روایت غاده جابر
ماجرا از روزی شروع شد که سید محمد غروی ،
روحانی شهرمان ، پیشم آمد و گفت: آقای
صدر می خواهد شما را ببیند.من آن وقت
از نظر روحی آمادگی دیدن کسی را نداشتم ،
مخصوصا این اسم را .اما سید غروی خیلی
اصرار می کرد که آقای موسی صدر چنین و
چنان اند ،
بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن:
بہ روایت غاده جابر
چشمانمان را زیبا کنیم با دیدنزیبایی ها (1)
سال ها از روزی که سرانجام چمران دراین زمین آرام گرفت میگذرد و این
بارغادهداستانی از تاریخ این سرزمینروایت می کند،داستان “مرد صالحی که یک روز در این سرزمین به خلوص قدم زددختر قلم را میان انگشتانش جابهجا کرد وبالاخره روی کاغذی که تمام
شب مثل میت
🔺️یه لات بود تو مشهدهم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!! 🔸️یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن ! که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش میکنه. 🔹️شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت : ”فکر کردی خیلی مردی؟!“ 🔸️رضا گفت : بروبچه ها که اینجور میگن!!! 🔹️چمران بهش گفت : اگه مردی بیا بریم جبهه!! به غیرتش بر خورد ،
بسم الله الرحمن الرحیم
نامه ای به عاشق صادق
تو را سرزنش می کردند که «این چه زندگی است که تو داری؟» و تو می گفتی «خودم خواستم، خودم انتخاب کردم.» تو مصطفی را خوب شناخته بودی
بسم الله الرحمن الرحیم
«شهید چمران حدود شش یا هفت سال بعد از دوری از همسر اول، با خانم «غاده جابر» در جنوب لبنان آشنا می شود.
بسم رب الشهدا
مصطفی و غاده
فاطمه طباطبایی، عروس امامخمینی (ره) و همسر زندهیاد سید احمد خمینی در کتاب خود با عنوان «اقلیم خاطرات» ، ماجرای ازدواج شهید چمران را شرح میدهد: