قسمت دهم شیفته محمود
بسم الله الرحمن الرحیم
آموزش مان در مشهد که تمام شد و نیروها را تقسیم کردند ۸ اتوبوس به جنوب فرستادن چهار تا هم به کردستان دلخور بودم که چرا اسمم تو لیست کردستان است بیشتر به جنوب علاقه داشتم در آن اعزام کاوه هم که مربی پادگان بود با ما آمد بدون توقف یکسره آمدیم تا خود دیواندره آنجا جلویمان را گرفتند و مجبور شدیم شب را بمانیم صبح شروع کردیم به جمع کردن پتو ها که کم کم آماده حرکت شویم کاوه خم شده بود و بندهای پوتینش را می بست یکدفعه یکی