حکایت زیبا (۸۷)
بسم الله الرحمن الرحیم
در زمان خلافت عمر، مردى از انصار به حالت مردن افتاد؛ دخترى داشت و آن را به دوستش که وصى او بود سپرد تا بعد از مرگش ، کاملا او را حفظ کند.
مرد به دستور خلیفه به سفر طولانى ماءمور شد، و به خانه آمد و سفارش اکید به همسرش کرد و بعد به مسافرت رفت ؛ و هر وقت نامه اى مى نوشت سفارش دختر رفیقش را مى کرد.