خاطرات طنز جبهه (۱۷)افضل الساعات
خاطرات طنز جبهه (۱۷) افضل الساعات
داخل چادر همه بچه ها جمع بودند و میگفتند و میخندیدند هر کس چیزی میگفت و به نحوی بچهها را شاد می کرد فقط یکی از بچهها به قول معروف رفته بود تو لاک خودش ساکت گوشهای به کوله پشتی تکیه داده بود و حالتی فکورانه به خود گرفته بود گویی در بحر تفکر غرق شده بود هر کس چیزی می گفت و او را آماج کنایه ها و شوخی های خود قرار میداد اما او بی خیال آنچه می گفتیم نشسته بود