شمر و صدام و یارانش
شمر و صدام و یارانش
کریم فریاد زد: همه حاضرند؟ یک، دو، سه!
اصغر شمشیر چوبی را تکان داد و فریاد زد:
ـ سزای دشمنم شمشیر و بند است.
من آن شمرم که شمشیرش بلند است!
ناغافل نوک شمشیر گرفت به بندی که کنار چادر بود و بند کشیده شد و فانوس از بالا افتاد روی سر وحید. وحید که قرار بود نقش صدام را بازی کند. جا به جا دراز شد…
ضربه به حدی بود که صدایش در گوش کریم پیچید. اصغر شمشیر را انداخت کنار و زد تو سرش.
ـ ای وای خانه خراب شدیم!
سعید و رحیم سریع زیر بغل وحید را گرفتند. به سر و صورتش آب زدند و سیلی آرام به صورتش زدند. چند لحظه بعد وحید چشمانش را باز کرد و با کمحواسی پرسید: من کجا هستم؟
نگاهش به اصغر افتاد و چنان جیغی کشید که رحیم و سعید و اصغر مثل ترقه از جا پریدند.
ـ تو کی هستی؟ ای وای جن! به دادم برسید!