راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

راویان سپاه سیدالشهداء (ع)

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۸۰ مطلب با موضوع «خاطرات طنزجبهه» ثبت شده است

شمر و صدام و یارانش

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۱۶ ق.ظ

 

شمر و صدام و یارانش

 

کریم فریاد زد: همه حاضرند؟ یک، دو، سه!
اصغر شمشیر چوبی را تکان داد و فریاد زد:
ـ سزای دشمنم شمشیر و بند است.
من آن شمرم که شمشیرش بلند است!
ناغافل نوک شمشیر گرفت به بندی که کنار چادر بود و بند کشیده شد و فانوس از بالا افتاد روی سر وحید. وحید که قرار بود نقش صدام را بازی کند. جا به جا دراز شد…

ضربه به حدی بود که صدایش در گوش کریم پیچید. اصغر شمشیر را انداخت کنار و زد تو سرش.
ـ ای وای خانه خراب شدیم!
سعید و رحیم سریع زیر بغل وحید را گرفتند. به سر و صورتش آب زدند و سیلی آرام به صورتش زدند. چند لحظه بعد وحید چشمانش را باز کرد و با کم‏حواسی پرسید: من کجا هستم؟
نگاهش به اصغر افتاد و چنان جیغی کشید که رحیم و سعید و اصغر مثل ترقه از جا پریدند.
ـ تو کی هستی؟ ای وای جن! به دادم برسید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۱۶
مجید روزی

اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۳:۱۲ ب.ظ

  

از همه چیز می شد گذشت الا ایستگاه های صلواتی بین راه و پیرمردان روح بخش و باصفای آن. آن روز همین طور که مشغول خوردن شربت و چای بودیم رو به کربلایی کردم و گفتم: «هنوز هم شما اینجایی عمو؟» خیلی جدی گفت: «اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما همین جا ایستاده ایم. می گویی نه، برو بیا ببین!» بعد همه با هم خندیدند. گاهی اوقات هم بچه ها در جوابش می گفتند: «اگر همیشه همین طور پذیرایی کنی ما هم تا آخرش همین جا ایستاده ایم!» گاهی که بچه ها می خواستند میزان استقامت خودشان و دیگران را نشان دهند و بگویند که مثلاً ما از آن بیدها نیستیم که با این بادها بلرزیم، می گفتند: «بالاخره اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد در سال 1379 تمام می شود» که تقریباً مضمون همان عبارت حضرت امام بود که: «اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما تا آخر ایستاده ایم.»

مقام معظم رهبری
زنده نگهداشتن ویادوخاطره شهداء کمترازشهادت نیست ؛ جهت نشرفرهنگ ایثارشهادت آدرس مارابه دیگران معرفی کنید

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۵:۱۲
مجید روزی

#شوخ_طبعی_های_رزمندگان

پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۵۳ ب.ظ

 

 #شوخ_طبعی_های_رزمندگان

《ما را هم تو نماز دعا کنید

 برخلاف همه اشخاصی که موقع نماز و دعا و استغاثه، اگر به آن‌ها می‌گفتی: التماس دعا، جواب می‌شنیدی: محتاجیم به دعا
به بعضی از برادرها وقتی می‌گفتی: فلانی ما را هم تو نماز دعا کن، جدی جدی برمی‌گشت می‌گفت: نمی‌رسیم

برادر این روزها آن‌قدر گرفتاری مردم زیاد شده که نمی‌توانند جواب سلام همدیگر را بدهند؛ وقت نمی‌شد الان چند وقته یکی از بچه‌ها گفته التماس دعا؛ یعنی بچه‌های دیگر هم همین‌طور ما شرمنده همه هستیم. حالا، چشم سعی خودمو می‌کنم؛ اگر رسیدم و مشکلی پیش نیامد، رو چشام !

 

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۵۳
مجید روزی

ماه_رمضان_جبهه‌ها شهادت با زبان روزه

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۹:۱۷ ب.ظ

 

 

رمضان در جبهه‌ها در اوج گرمای تابستان آن هم در منطقه خوزستان حال و هوای ویژه‌ای داشت.

سال 60 ماه رمضان در اوایل مرداد ماه و گرمای بالای 50 درجه خوزستان بسیار طاقت فرسا بود.

رزمندگانی که از اقصی نقاط کشور به جبهه می‌آمدند حکم مسافر را داشتند و کمتر می‌توانستند یکجا ثابت باشند بعضی از آن‌ها در یک منطقه می‌ماندند و از مسئول یا فرمانده مربوطه مجوز می‌گرفتند و قصد ده روز کرده و روزه دار می‌شدند.

روزهای طولانی بالای 16 ساعت، گرمای شدید و سوزان کار فعالیت نبرد با دشمن حتی در منطقه پدافندی شدت یافتن تشنگی و ضعف و بی حالی از جمله مواردی بود که وجود داشت اما به لطف خدا در ایمان و اراده رزمندگان کم‌ترین خللی ایجاد نمی‌شد.

سال 61 ماه مبارک رمضان در تیر ماه واقع شد. عملیات رمضان در همین ماه انجام گرفت.
شب 19 رمضان در حال و هوای خاصی رزمندگان آماده عملیات می‌شدند. گرمای شدید باد و توفان شن‌های روان و از همه مهم‌تر نبرد با دشمن آن هم برای کسانی که روزه دار بودند بسیار سخت بود. انسان تا در شرایط موجود قرار نگیرد درک مطلب برایش سنگین است.
در آن عملیات بسیاری از عزیزان به وصال حضرت حق پیوستند در حالی که #روزه_دار بودند و لب‌هایشان خشکیده بود. اما به عشق اباعبدالله الحسین (ع) و عطش کربلا رفتند و به شهادت رسیدند.

راوی: سید ابراهیم یزدی

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۱۷
مجید روزی

خاطرات طنز جبهه=اگر به خودت رحم نمی کنی

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۹:۱۵ ب.ظ

 

 

دوستانی بودن ک وقتی گرسنه شان می شد یا پس از مدتی بی غذایی یا کم غذای به غذایی می رسیدند سر از پا نمی شناختند. کاری به این نداشتند که کسی آنها را نگاه می کند یا ممکن است چیزی به ایشان بگوید، با همه وجود می خوردند. درست مثل بچه ها که در خوردن و آشامیدن آدب و اندازه نمی شناسند. خودشان را شش دانگ می زدندبه سفره و محتویاتش و «مردان تیکه» که همه جا حضور داشتند و اتفاقاً این جور بچه هادر تیررسان هم می نشستند. رو به شخص می کردند و با قیافه و لحنی بسیار طبیعی و دل سوزانه می گفتند: «پسر رحم به جوانیت کن اگر به خودت رحم نمی کنی به آن پدر و مادر پیر و از کار افتاده ات رحم کن» و طرف بدون آنکه حتی سرش را برگرداند و بگوید به که می گویی همچنان صمیمانه به پر کردن باک خود ادمه می داد.

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۱۵
مجید روزی

خاطرات طنز جبهه اگر به من آب ندهی داد می زنم

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۴۴ ق.ظ

 

 

مرد بود و حرفش. هر چه می گفت به آن عمل می کرد. اگر سرش می رفت حرفشس نمی رفت. کاری به درست و غلط بودنش هم نداشت. روزی با چند با از بچه ها و فرمانده گردانمان رفته بودیم گشت و شناسایی. از قرار معلوم، بنده خدا تشنه اش بود و آب قمقمه اش را همان ابتدای راه لاجرعه سرکشیده بود. حالا در موقعیتی که نمی شد بلند نفس کشید و فاصله ما با دشمن آن قدر کم بود که می شد به راحتی حرف های آنها را شنید به شوخی و یا جد یقه فرمانده گردان را که پسری متواضع و ملایم بود، چسبید که: «اگر به من آب ندهی داد می زنم که این فرمانده گردانه.»

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۴۴
مجید روزی

خاطرات طنز جبهه اگر تا چند لحظه دیگر حاظر شدید

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۳۹ ق.ظ

 

 حسرت به دلش مانده بود که یک دفعه هم که شده بتواند دار و دسته اش را زودتر از بقیه از چادر بیرون بیاورد و به جایگاه صبحگاه ببرد. دلیلش هم این بود که اگر همه گروهان هم سر وقت حاضر می شدند، یکی دو نفر بودند که شب را هم که با پوتین می خوابیدند،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۳۹
مجید روزی

خاطرات طنز جبهه (۳۳ )آفتابه مهاجم

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۰۷ ب.ظ

 

خاطرات طنز جبهه (۳۳ )آفتابه مهاجم
بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود آفتابه را پر کرده بود و داشت می دوید. صدای صوتی شنید و دراز کشید، روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود. برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا .باز هم داشت تکرار می کرد .که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است. موقع دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه و سوت می کشید

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۰۷
مجید روزی

آداب_و_رسوم_جبهه

پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۵۳ ب.ظ

 

🌷🌼🌸💐🌹  #آداب_و_رسوم_جبهه شوخ طبعی از آداب رزمندگان بود داشتم بچه ها را نسبت به عملیاتی که در پیش بود توجیه می کردم. گرم صحبت و با شور و احساسات در حال تشریح بودم، حال خوشی هم پیدا کرده بودیم. درست یادم نیست؛ اما فکر می کنم داشتم می گفتم: خوب دیگه برادرا این دفعه کمر همت را ببندید و کار دشمن را یکسره کنید. به او نشان بدهید که با کی طرفه. در همین اثنا یکی از برادرها از گوشه جلسه بلند شد و بدون مقدمه گفت: آقا اگر ما کمر همت رو ببندیم همت خودش چه کار کنه؟ جلسه منفجر شد. مگر می شد ساکتشان کرد. صدای خنده شان تا آسمان هفتم می رفت.

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۳
مجید روزی

خاطرات طنز (۳۲) صدام جارو برقیه

چهارشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۴:۰۳ ب.ظ

   

روز عملیات والفجر ۱۰ در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودیم روحیه مناسبی در چهره بچه ها دیده نمی شد. از طرفی حدود ۱۰۰ اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم. برای اینکه انبساط خاطری در بچه ها پیدا شود .و روحیه‌ای گرفته آنها از آن حالت خارج شود. جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره ها هنوز لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می کردند مشتم را بالا بردم و فریاد زدم صدام «جاروبرقیه» و اونا هم جواب می دادند فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید، منم شیطونیام گل کرد و برای نشاط رزمنده‌ها فریاد زدم «الموت القربانی» اسیران عراقی شعارمرا جواب میدادن بچه‌های خط همه از خنده روده بر شده بودند و قربانی هم دستش را تکان می داد یعنی شعار ندهید!, او می‌گفت قربانی من هستم» انا قربانی» عراقی ها هم که متوجه شوخی من شده بودن رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می‌دادند و می‌گفتند:« لاموت لاموت» یعنی ما اشتباه کردیم.

jfrn.ir جبهه فرهنگی راویان نو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۰۳
مجید روزی