جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۱۳۱ مطلب با موضوع «عبورازسیم خاردارنفس» ثبت شده است

عبورازسیم خاردارنفس (۳۱)

سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۳۰ ب.ظ

🍀﷽🍀

 #قسمت31 فرش های اتاق ها هم نبود پس مامان خونه تکونی را شروع کرده بود. برگشتم آشپزخانه و گفتم: ــ مامان جان میخوای فردا نرم دانشگاه بمونم کمکت؟ ــ نه دخترم اولا که خواهرت هست، بعدم تو دوروزه نرفتی برو به درست برس. عجله ایی که ندارم زود خونه تکونی رو شروع کردم که سر صبر کارهام رو انجام بدم. حالا اینا رو ولش کن از ریحانه بگو، پس واسه همین امروز زود امدی؟ خندیدم و گفتم: ــ آقای معصومی تشویقی بهم داد. ــ دو هفته دیگه راحت میشی مادر. با این حرفش غم در دلم نشست، احساس خاصی داشتم به آنجا،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۹ ، ۱۴:۳۰
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۳۰)

يكشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۷ ب.ظ

🍀﷽🍀

#قسمت30 از خونه که بیرون امدم گوشی ام زنگ خورد. شماره ناشناس بود. –بله بفرمایید. ــ سلام خانم رحمانی، آرشم. ــ انگار با شنیدن صدایش تمام خستگیم از تنم رفت. «محکم باش، دختره ی احساساتی» با تردید جواب سلامش رو دادم و گفتم: –شماره من رو از کجا آوردید؟ ــ از سارا گرفتم ــچرا این کاررو کردید؟ ــخب نگران شدم، دو روز نیومدید دانشگاه. اما من که امروز با او کلاس نداشتم از کجا می دانست. ــ مشکلی پیش امد نشد که بیام. ــ چه مشکلی؟ ــ کمی سکوت کردم و گفتم: –ببخشیدمن باید برم، خداحافظ.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۹ ، ۱۳:۳۷
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۲۹)

شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۳۰ ق.ظ

#قسمت29

سفره را از دست مامان گرفتم و روی زمین پهنش کردم. میز ناهار خوری داریم ولی مامان همیشه توصیه می کند روی زمین غذابخوریم، دلایل زیادی هم دارد، مثلا معتقداست زودتربه انسان احساس سیری دست می دهدیاهضم غذابهترصورت می گیرد. اسرا هم کمک کرد بشقاب هارا آوردوسفره را چیدیم. مامان قیمه درست کرده بود. قیمه ی زرد خوش رنگ، آخر مامان هیچ وقت رب گوجه به خاطرضررهایش استفاده نمی کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۹ ، ۰۷:۳۰
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۲۸)

پنجشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۶ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت28 دو روز نتوانستم به دانشگاه بروم، حال ریحانه خیلی بد بود و تبش قطع نمی شد، سرمای بدی خورده بود. از صبح تاشب کنارش بودم... زهرا خانم هم که بود بازم از پسش بر نمی آمدیم. مدام بهانه می گرفت و فقط با بغل کردن آرام میشد. ماشاءالله تپل هم بود، نمی توانستم زیاد در بغلم نگهش دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۹ ، ۱۲:۴۶
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۲۷)

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۱۲ ق.ظ

🍀﷽🍀

 #قسمت27 –چون روزهای دوشنبه شوهر زهرا خانم کلاسرکارنمیره ومنم بایدازصبح برم اونجا... البته روزهای دیگه بیشتر کارهای خونه روخود زهرا خانم انجام میده، من کار زیادی انجام نمیدم. فقط مواظب اون بچه ی بی مادرم... نفس عمیقی کشید. –خب اگه خواهرشون صبح ها نمیومد که شما یک سال از زندگی میوفتادید، اونوقت می خواستید چی کار کنید؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۹ ، ۱۱:۱۲
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۲۶)

شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۹ ب.ظ

🍀﷽🍀

 #قسمت26 مشکلات ما بعد از اون شروع شد. آقای معصومی از دختر خالم شکایت کرد و بدتر از همه این که ماشین دختر خالم بیمه نبود و اندازه پول دیه هم پول نداشتیم که بپردازیم. شوهرخاله ام، هم توانایی مالی نداشت که بخواد بپردازه. دو راه بیشتر نداشتیم یا بایدپول رو می دادیم یا دختر خالم می رفت زندان. آقای معصومی هم اون روزا حال خوشی نداشت، کسی رو هم نداشت از خودش و بچش نگهداری کنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۹ ، ۱۲:۳۹
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۲۵)

جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۱۸ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت25 بعد از این که تو یه رستوران شام خوردیم گفت، بریم توی خیابونهای خلوت یه دور دوری کنیم. من اول مخالفت کردم ولی با اصرارهای اون کوتاه امدم آخه اون برام مثل خواهرمه، از بچگی با هم بودیم و هستیم. واسه همین نخواستم بزنم تو ذوقش و قبول کردم. با سرعت می رفت و من همش بهش تذکر می دادم که آروم تر، ولی اون اونقد ذوق داشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۰۷:۱۸
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۲۴)

پنجشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۲۳ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت24 جلو امدم و دیدم که روی زنگ اسم صاحب خونه نوشته شده، خب برام عجیب شد که چرا اسمش روی زنگه، بعد به حالت پرسشی نگاهم کرد. با عصبانیت به روبه روم نگاه کردم و گفتم: –خب! هیچی دیگه چون اسمش رو در بود تحقیق در موردش برام راحت شد، بعد زیر لبی ادامه داد با تحقیق میدانی فهمیدم که بر اثر تصادف سال پیش همسرش رو از دست داده و..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۹ ، ۱۴:۲۳
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۲۳)

سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۷ ب.ظ

🍀﷽🍀

#قسمت23 –خانم رحمانی لطفا بفرمایید من می رسونمتون. بعد رفت در ماشین را باز کردو اشاره کردکه بشینم. با اخم گفتم: –شما از اون موقع اینجا بودید؟ یه کم هول کرد و گفت: –راااستش نگرانتون بودم. وقتی سکوتم را دید ادامه داد: –خوب با یه مرد تنها با یه بچه... حرفش را قطع کردم و پرسیدم: –شما از کجا می دونید؟ ــ دونستنش زیاد سخت نبود،لطفا شما سوار شید براتون توضیح می دم. عصبانی گفتم: –کارتون اصلا درست نبود، شما حق ندارید تو کارای من دخالت کنید و بعد راهم راگرفتم و رفتم. دنبالم امد و گفت: –شما درست میگید، من معذرت می خوام.لطفا بیایین سوارشید براتون توضیح میدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۱۷
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۲۲)

دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۱۷ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت22

انگار هر چی غم عالم بود تو این جمله اش بود. خیلی دلم می خواست بپرسم دل تنگ کی؟ ولی ترسیدم بپرسم. ازجوابش ترسیدم. خیلی آرام به طرف اتاقش رفت و من کتاب را در بغلم فشردم و آرزو کردم کاش آرش اعتقادات این مرد را داشت. با صدای گریه ی ریحانه طرف اتاقش رفتم، دستم را روی سرش گذاشتم، تبش قطع شده بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۱۷
مجید روزی