جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۱۳۱ مطلب با موضوع «عبورازسیم خاردارنفس» ثبت شده است

عبورازسیم خاردارنفس (۴۱)

يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۲۰ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت41

با گفتن من وظیفم بوده رفتم وضو گرفتم و نمازم را خواندم.کمی ضعف داشتم ولی دوست داشتم بعد از نماز افطار کنم. وقتی سر میز نشستم به این فکر کردم کاش خودش هم بود. خجالت می کشیدم بگویم خودش هم بیاید. اصلا اگر می آمد معذب می شدم. با صدایش از افکارم بیرون امدم. ــ افطارتونو با آب جوش باز می کنید یا چایی؟ ـ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۰۹:۲۰
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۴۰)

شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۴۴ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت40

بعد از جمع و جور کردن اتاق،شیشه شیر ریحانه را دستش دادم و روی تختش خوابوندمش. طولی نکشید که خوابش برد، من هم که خیلی خسته بودم در را بستم چادرم راکنارم گذاشتم و دراز کشیدم. نمی دانم چقدر خوابیده بودم که با صدای اذان از خواب بیدار شدم. باید نماز می خواندم وبه خانه می رفتم. چند تقه به در خوردو صدای آقای معصومی آمد. ــ راحیل خانم تشریف بیارید افطار کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۹ ، ۱۴:۴۴
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۳۹)

جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۲ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت39

ریحانه تا من را دید دستهایش را بالا آورد، یعنی بغلم کن. محکم بغلش کردم. از این که حالش خوب شده بود خیلی خوشحال شدم، واقعا بچه که مریض می شود خیلی آزار دهنده وبهانه گیر می شود. اسباب بازیهاش را آوردم و کلی با هم بازی کردیم. بعد احساس کردم کلافس. لگن حمامش را پر از آب کردم تا حمامش کنم. چندتا از اسباب بازی هایش را داخل آب ریختم و با بازی شروع به شستنش کردم. کم‌کم خوشش امد و آرام گرفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۹ ، ۱۲:۵۲
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۳۸)

پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۸ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت38

تا حالا بااو سر یک میز غذا نخورده بودم. اگر گاهی وقت نمی شد ناهار بخورم توی دانشگاه، اینجا با ریحانه ناهار می خوردم. ــ نه من نمی خورم. ــ چرا مگه ناهار خوردید؟ کمی این پاو آن پا کردم و گفتم: نه ــ اگه با من سختتونه پس... ــ حرفش را قطع کردم و گفتم: نه...برای این که فکر دیگه ایی نکند گفتم: ــ آخه من روزه ام. ــ دوباره لبخندی زدو گفت: ــ قبول باشه اینجوری که من خیلی شرمنده شدم آخه... ــ نه، نه شما راحت باشید،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۹ ، ۱۲:۵۸
مجید روزی

عبورازسیم خاردار(۳۷)

سه شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۷ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت37 ب

از آخرین کلاس باید پیش ریخانه می‌رفتم. برنامه ی هر روزم بعد از دانشگاهم بود. بعضی روزهاکلاسهایم زودترتمام میشدومن بیشترازنصف روزباریحانه بودم. در آپارتمان را زدم زهرا خانم دررا باز کردو گفت: ــ به به سلام راحیل جان. ــ سلام زهراخانم خوبید؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۹ ، ۱۵:۰۷
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۳۶)

دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۲۶ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت36

همش با خودم می گفتم چرا من اون موقع توجهی نکرده بودم به این رفتارهاش. حالا نمی دونم به خاطر سنم بود که این همه کوته فکر بودم یا دلم یه محبت می خواست از اون جنس، گاهی می گم شاید چون پدر یا برادری بالاسرم نبوده اینقدر زود باختم، ولی وقتی به تو نگاه می کنم می بینم توام شرایط من رو داری ولی خیلی سنجیده تر عمل می کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۹ ، ۱۰:۲۶
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۳۵)

يكشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۲۹ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت35

چند ساعت بعد حرف های آرش را برای سوگند تعریف کردم. با تعجب نگاهم کردو گفت: ــ اونوقت نظرت؟ سرم راپایین انداختم. ــ چی بگم ما هیچ جوره به هم نمی خوریم. ــ خب پس بهش خیلی راحت بگو. ــ سکوت کردم و زل زدم به انگشتای گره شدم. سوگند دخترخوبی بود و من خیلی قبولش داشتم، با این که دوست صمیمیم بود، ولی بازم روم نمیشد بهش همه چی رو بگم. بعد از سکوت کوتاهی ناگهان هینی کشید،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۹ ، ۱۲:۲۹
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۳۴)

جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۰۲ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت34 سوگند با دستهایش دور لیوان حصاری درست کردو گفت: ــ نکنه آقای معصومی بهت علاقه پیدا کرده راحیل، ولی نمی تونه بهت بگه به خاطر شرایطش. ابروهام روبالا دادم وگفتم: ــ شایدم این روزهای آخر رو می خواد مهربون باشه. سارا با لبخند به ما نزدیک شدو گفت: ــ سوگند تنها تنها؟ سوگند آخرین جرعه ی چاییش را هم سر کشید و رو به سارا گفت: ــ می خوری برات بگیرم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۱۲:۰۲
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۳۳)

پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۷ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت33 با صدای زنگ گوشی ام از توی کیفم بیرون کشیدمش، سوگند بود. ــ سلام ــ سلام خوبی؟ هیچ معلوم هست کجایی؟ ــ چه عجب یادت افتاد یه زنگی بزنی رفیق شفیق. ــ وای ببخشید باور کن همش یادت بودم ولی وقت نشد. الان کجایی؟ امروز میای دانشگاه؟ ــ آره، تو راهم. ــ این پسره من رو کچل کرد اینقدر سراغت رو گرفت. خودت رو برسون الان استاد میادا. ــ نزدیکم، دیشب دیروقت خوابیدم، صبح خواب موندم. ــ زود بیا تعریف کن ببینم چه خبر بوده. بعد از خداحافظی،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۹ ، ۱۳:۳۷
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۳۲)

چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۲۰ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت32 مامان درحال شستن ظرف ها بود و من و اسرا هم نشسته بودیم به حرف زدن. مامان با یه پیش دستی که چند تا لیمو ترش قاچ شده داخلش بود وارد سالن شد و گفت: ــ راحیل یکی دوتا از این برش ها رو بخور یه وقت از ریحانه سرما خوردگی اش رو نگرفته باشی. حالا اسفند هم دود می کنم. ــ ممنون مامان جان. ــ راحیل. ــ هوم. ــ می گم مامان خیلی خوشگل و خوش هیکل و جوونه؟یا من زیادی درشتم که سنم رو بالا نشون میده. ــ چطور؟ ـ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۹ ، ۱۴:۲۰
مجید روزی