جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۱۳۱ مطلب با موضوع «عبورازسیم خاردارنفس» ثبت شده است

عبورازسیم خاردارنفس (۵۱)

پنجشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۴۷ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت51

مگه همیشه نمی گفتی دلت می خواد بچه زیاد داشته باشی همشونم تفریحاتون مسجد رفتن باشه، مگه نمی گفتی دلت می خواد جوری تربیت بشن که نوکر امام حسین بودن جز آرزوهاشون باشه؟ می گفتی همسرم باید از نظر مذهبی بالاتر از من باشه که منم بکشه بالا، تا درجا نزنم. می خوام ببینم هنوزم نظرت اینه یا فرق کرده؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۹ ، ۰۹:۴۷
مجید روزی

عبورازسیم خاردار(۵۰)

چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۰۹ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت50 ــ

اگه وقت کردم می خونمش. نگاه پرسش گرانه مامان وادارم کرد که حرف بزنم. بی مقدمه گفتم: ــ می‌گه فردا با هم حرف بزنیم قرار خواستگاری رو بزاریم. ــ مامان با تعجب گفت: – می خوای بگی بیاد خواستگاری؟ ــ نمیدونم چی کار کنم، نظر شما چیه؟ ــ خب، با اون چیزایی که تو در موردش گفتی تصمیم گیری سخته. نظر خودت چیه؟ با خجالت گفتم: ــ ما خیلی از هم فاصله داریم، تنها وجهه مشترکمون... نتوانستم بگویم دوست داشتن است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۹ ، ۰۱:۰۹
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۴۹)

سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۲۲ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت49

نگاهی به دفتر روی کمد انداختم، اجازه نداشتم بخوانمش، مامان همیشه می گفت بعد از مرگم بخوانیدش، واسه همین از آن دفتر خوشم نمی آمد. مامان در این دفتر گاهی چیزایی می نوشت، خودش می گفت از دل گرفتگی ها، از تنهایی ها، از شادی ها و غم هایم می نویسم. اتاق مامان بر عکس اتاق من و اسرا، خیلی ساده بود. پرده لیمویی با گل های سفید از پنجره آویزون کرده بود و فرشی که کل اتاق را می پوشاند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۹ ، ۱۴:۲۲
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۴۸)

دوشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۱۶ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت48

راحیل وقتی پیامش را خواندم، هیجان زده شدم ضربان قلبم بالا رفت. "حالا این چه قدر جدی گرفته است." وای اگر بگوید می خواهم بیایم خواستگاری چه بگویم. خودم هم نمی دانستم بایدچی کار کنم. گوشی را برداشتم تا برایش بنویسم ما به درد هم نمی خوریم، ولی نتوانستم، من عاشقش بودم و دلم نمی خواست از دستش بدهم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۹ ، ۱۲:۱۶
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۴۷)

يكشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۳۵ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت47

سر میز نشستم و گوشی را هم کنار بشقابم گذاشتم. شیرین خانم نگاه معنی داری به گوشی ام انداخت و گفت: ــ سرت شلوغه ها انگار. همانطور که اخم داشتم گفتم: ــ نه بابا خواستم مزاحم شما نباشم که راحت باشید. ابروهایش رابالا داد وگفت: ــ حالا چی شده امروز گیر دادی که ما راحت باشیم. خیلی خب بابا مامانت رو با خودمون جایی نمی بریم اخمات رو باز کن... لبخند زورکی زدم و گفتم:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۱۳:۳۵
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۴۶)

شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۰۰ ب.ظ

🍀﷽🍀 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت46

لباس هایم را عوض کردم و خواستم گوشی ام را به شارژ بزنم که دیدم از راحیل پیام امده، بی معطلی بازش کردم، نوشته بود: ــ هر چیزی آدابی دارد. لبهایم کش امد، پس بدش هم نیامده، ولی با تصور عکس العمل خانواده ام لبخندم محو شد. همین شیرین خانم اگه راحیل را ببیند فکر کنم کلا دوستیش را با مامان کات کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۹ ، ۱۲:۰۰
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۴۵)

جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۴۵ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت45

قبلا طرز حرف زدن آدم ها وطرز لباس پوشیدنشان، به خصوص خانم های اطرافم برایم اهمیتی نداشت، ولی حالا انگاربه ذهنم یه برنامه داده باشم خودش ناخوداگاه کنکاش می کند. شیرین خانم یک ریز حرف می زد از مسافرت چند روزه اش به ترکیه با دوست هایش، این که جت اسکی سوار شدند و چقدر بهشان خوش گذشته.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۹ ، ۱۳:۴۵
مجید روزی

عبورازسیم خاردار(۴۴)

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۱۱ ق.ظ

🍀﷽🍀 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت44

یاد حرف آن روز راحیل افتادم، روزی که از دانشگاه تا ایستگاه مترو باهم پیاده رفتیم. گفت : –آقا آرش من و شما عقایدمون با هم خیلی فرق داره، منم گفتم: ــ عقاید شما برای من محترمه، باتعجب گفت: ــ عقاید روی زندگی آدم ها، رفتارشون، پوشش اون ها، حتی غذا خوردنشون و حرف زدنشون تاثیر داره. واقعا انگار همین طوره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۱۰:۱۱
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۴۳)

چهارشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۴۳ ب.ظ

🍀﷽🍀 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت43

پایم را روی گاز گذاشتم و راه افتادم، دستم رفت روی پخش تا روشنش کنم ولی پشیمان شدم چون ممکن بود پیام بده و من صدایش را نشنوم. با سرعت رانندگی می کردم که با صدای پیام گوشی ام پایم را روی ترمز گذاشتم و شیرجه زدم به سمت گوشی، ماشین های پشت سرم با بوق های ممتدو کرکننده از کنارم گذشتند و من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۱۹:۴۳
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۴۲)

سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۴:۰۶ ب.ظ

🍀﷽🍀 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت42 آرش با اعصاب خرد بعداز دانشگاه به طرف شرکت رفتم. اصلا حوصله ی کار نداشتم ولی باید انجام می دادم، دونه دونه به سازنده های ساختمانهای در حال گود برداری زنگ می زدم و سفارش می گرفتم.خوشبختانه چند تا از آنهاهنوز میلگرد نخریده بودند برای همین قبول کردند که با شرکت ما قرار داد ببندند. واین خوشحالی زهر برخورد راحیل را کمتر کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۹ ، ۱۶:۰۶
مجید روزی