عبورازسیم خاردارنفس (۶۱)
🍀﷽🍀
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#قسمت61
سعیده با خنده گفت: ــ پس خبریه، بعددور زد و از جلو ماشین آرش گذشت و نگاه گذرایی به او انداخت وگفت: ــ به به چه خوش تیپ، چه جذاب. خدایی منم جای تو بودم از غذا خوردن می افتادم، کلا از زندگی ساقط می شدم. زود بگو ببینم قضیه چیه؟ هم زمان من هم نگاهم به آرش افتاد که فوری به گوشی دستش اشاره کرد، منظورش را فهمیدم.منتظره که پیام بدم. چشم از آرش گرفتم و گفتم: ــ حالابهت می گم، فعلا برو. به آینه نگاهی کرد. ــ همونجا مثل میخ وایساده بابا، حالا چرا کُپ کردی؟ سرم را پایین انداختم. ــ آخه داشتم می رفتم پیش ریحانه هم همونجا بود