جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۱۳۱ مطلب با موضوع «عبورازسیم خاردارنفس» ثبت شده است

عبور از سیم خاردار(۷۱)

دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۹ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت71

سرش را پایین انداخت و قیافه ی متفکری به خودش گرفت. سکوت بینمون طولانی شد. می خواستم جوابم را بدهد برای همین حرفی نزدم و خودم را منتظر نشان دادم. آهی کشید و گفت: ــ میشه منم همین سوال رو از شما بپرسم؟ لبخندی زدم و گفتم: ــ باشه منم جواب می دم اما اول شما بگید. ــ خب فکر می کنم بستگی به علاقه داره اگر آدم همسرش رو از صمیم قلب دوست داشته باشه مشکلاتش رو هم باید قبول کنه. دوباره سکوت شد،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۹ ، ۰۹:۰۹
مجید روزی

عبور از سیم خاردار نفس ( ۷۰)

يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۶ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت70

نفس عمیقی کشیدم. ــ راستش... مکث کوتاهی کردم و ادامه دادم: معیارامون با هم خیلی فرق می کنه...با توجه به معیارها پس هدف هامونم با هم یکی نیست. حرفی نزد، نگاه گذرایی به چشم هایش انداختم، حالتش چقدر تغییر کرده بود. احساس کردم استرس گرفت. سرم را پایین انداختم و گفتم: ــ ببخشید اگه اجازه بدید یه سوالی ازتون بپرسم. ــ حتما، بفرمایید. ــ خب با این چیزایی که شما در مورد معیارهاتون گفتید یه علامت سوال بزرگ توی ذهن من به وجود امد. اونم این که... ــ که چی بشه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۹ ، ۰۰:۵۶
مجید روزی

عبوراز سیم خاردار(۶۹)

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۰ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت69

از این که اینقدر فوری رفته بود سر اصل مطلب خجالت کشیدم و سکوت کردم. انگار خودش هم متوجه شد و گفت: ــ ببخشید که حرف آخر رو اول زدم، آخه شما اینقدر آدم رو هول می کنید، باز ترسیدم حرفم نصفه بمونه. به رو به روم خیره شدم و گفتم: ــ ببخشید میشه بپرسم معیارتون واسه ازدواج چیه؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۹ ، ۱۴:۱۰
مجید روزی

عبور از سیم خاردار(۶۸)

چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۸ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت68

آخرین کلاسم که تمام شد به طرف جایی که قرار گذاشته بودیم، رفتم. کلاس آخرم با آرش نبود. برای همین ندیدمش، فقط بعداز دست به سرکردن سارا و سوگند به طرف بوستان رفتم. وارد که شدم نگاهی به آب نما انداختم روشن نبود، اطراف آب نما را گلهای زیبا و رنگارنگ کاشته بودند. کمی دورتر از آب نما تعدادی درخت بید مجنون بود که زیرش چند نیمکت گذاشته بودند. به طرف نیمکت ها رفتم، آرش نشسته بود روی یکی از آنها،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۹ ، ۱۰:۵۸
مجید روزی

عبور از سیم خاردار(۶۷)

سه شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۰۶ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت67

چشمهایم به سقف بود که سایه ی یه شبح را دیدم بعد افتادن یک بالشت کنارم، با صدای یا اباالفضل گفتن سعیده نیم خیز شدم و با دیدن اسرا نفس راحتی کشیدم. ــ بچه جان یه صدایی از خودت در میاوردی، زهره ترک شدم. اسرا خندید و گفت: ــ خب منم خواستم بترسید دیگه. سعیده معترضانه گفت: ــ پاشو اونور ببینم تو که آبجیت هر شب ور دلته چشم نداشتی یه شب ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۹ ، ۱۳:۰۶
مجید روزی

عبور از سیم خاردار نفس ( ۶۶ )

شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۲۹ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت66

راحیل یک پتوی دونفره کف سالن پهن کردم. ــ سعیده تو برو تو اتاق روی تخت من بخواب، بعد فوری یک بالشت زیر سرم انداختم و دراز کشیدم. سعیده لبخندی زدو گفت: ــ دیگه چی، عمرا. بعد یک بالشت آورد و کنار من دراز کشید. ــ پاشو برو روتختت بخواب، من اینجا راحتم. دستم را به صورت قائم روی پیشانیم گذاشتم و چشم هایم را بستم. ــ اصلا هر دومون همینجا روی زمین می خوابیم. مامان گفت: ـ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۱۰:۲۹
مجید روزی

عبور از سیم خاردار(۶۵)

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۳۶ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت65

آرش دوباره نگاهی به گوشی‌ام انداختم خبری نبود.بی صبرانه منتظر بودم تا پیام بده و یه قرار بزاره برای فردا. به چت های قبلی که قبلا با هم داشتیم نگاهی انداختم. چندین بار خواندمشان هربار که می خواندم لبخندروی لبهام میومد. هیچ کلمه ی محبت آمیزی ننوشته بود. ولی همین که جوابم را داده بود قدم بزرگی برایم محسوب میشد. با خودم فکر کردم اگر پیام داد همین امشب میرم و در موردش با مامان حرف می زنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۱۲:۳۶
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۶۴)

چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۱۴ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت64

چقدر خودش رو به آب و آتیش زد ولی تو بهش محل نذاشتی.... هی بهت گفتم، پسر خوبیه، حالا یه بار با هم حرف بزنید، نیتش خیره. گفتی: نه پسری که تو خیابون جلو آدم رو بگیره به درد زندگی نمی خوره، تازه تیپش هم از اون مدل هایی بود که تو دوست داری. ــ اولا که تیپش رو دوست نداشتم چون ریش گذاشته بود تا از مد عقب نیوفته و فکر آدم ها برام مهم تره. دوما: طرز حرف زدنش از همون اول تو ذوقم خورد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۹ ، ۱۰:۱۴
مجید روزی

عبورازسیم خاردار(۶۳)

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۵۸ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت63

در حال تمیز کردن اتاق بودیم. سعیده دیوارها را کف میزد و من هم پشت سرش خشک می کردم. سعیده نگاه عمیقی به من انداخت و گفت: ــ راحیل یه چیزی بگم؟ ــ بگو، راحت باش. ــ میگم تو خیلی سخت نمی گیری؟ آخه زندگی که فقط این چیزایی که تو میگی نیست؟ ــ خب پس زندگی چیه؟ ــ خب وقتی بین دونفر علاقه باشه، اینا حل میشه. دستمالی که در دستم بود را باز کردم پشت و رو تا کردم وکشیدم روی دیوار. ــ چطوری حل میشه؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۱۴:۵۸
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۶۲)

چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۰۶ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت62

گنگ نگاهم کرد و من ادامه دادم: ــ مثلا اگر مرد اعتقاداتش قوی باشه به نامحرم نگاه نمی کنه، در نتیجه تمام نگاه و عشق ومحبتش و...رو خرج زن خودش می کنه. زن هم همین طور. ــ سوالی نگاهم کرد و گفت: ــ حالا یعنی چی؟ یعنی این یه مثاله حالا تو ربطش بده به همه چی... خندید. ــ حالا همه که یه جور نیستند.خیلی ها هستند معتقد نیستند ولی سالم زندگی می کنند. ــ من اصلا کاری با سالم زندگی کردن اونا ندارم. ــ پس دردت الان چیه؟ ـ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۹ ، ۱۴:۰۶
مجید روزی