جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۱۳۱ مطلب با موضوع «عبورازسیم خاردارنفس» ثبت شده است

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت81

دوشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۵۵ ب.ظ

   


#عبور_از_سیم_خاردار_نفس

#قسمت81

لبخندی زدم.
ــ یه چیزی بگم قول میدی ناراحت نشی؟
ــ باشه بگو.
ــ ببین صبح خواستیم بیاییم، تو چی پوشیده بودی؟ بعد به خاطر من رفتی مانتو پوشیدی. یعنی اگه من نبودم یا روزایی که نیستم تو همونجوری میری بیرون. تازه می دونم امروز به خاطر من فقط رژ زدی و زیاد آرایش نکردی.
من اینو نمی خوام. به خاطر من نمی خوام باشه. می خوام به خاطر خدا باشه، همه جا باشه. خودش باشه. با فکر خودش راحت زندگی کنه و از زندگیش لذت ببره. مثل من که از پوششم لذت می برم چون خودم قبولش کردم و دلیلش رو فهمیدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۵۵
مجید روزی

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت80

پنجشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۹، ۰۹:۵۳ ب.ظ

 

با صدای بغض آلودی گفت:
ــ انشاالله همه چی درست میشه.
موقع پوشیدن کفش هایم مامان لقمه ایی دستم داد.
ــ حداقل اینو بخور ضعف نکنی.
ــ ممنونم مامان جان.
مامان کمی مِن و مِن کرد و گفت:
ــ راحیلم غمت رو پشت لبخند و خنده‌ی مصنوعیت قایم کن، بخصوص توی دانشگاه. با دوستهات باش و بگو بخندکن. اینجوری واسه هر دوتاتون بهتره.
جلو رفتم، بوسیدمش و گفتم:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۵۳
مجید روزی

عبور از سیم خاردار نفس ( ۷۹)

يكشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۹، ۰۴:۲۴ ب.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت79

با صدای اذان گوشی‌ام، از خواب بیدار شدم، مامان نبود. رفتم وضو بگیرم دیدم توی سالن، نماز می خواند، مامان نیم ساعت قبل از اذان بلند میشد و من همیشه به او غبطه میخوردم. وضو گرفتم و نمازم را خواندم. بعد از خواندن نماز، سرم را روی مهر گذاشتم و با خدا حرف زدم. ازخدا خواستم کمکم کند تا فراموشش کنم و از این امتحان سخت سربلند بیرون بیایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۹ ، ۱۶:۲۴
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۷۸)

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۵۴ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت78

مامان سرم را از خودش جدا کرد. ــ راهش اینه که نبینیش، وقتی به عشق پرو بال ندی کم‌کم با گذشت زمان فرو کش می کنه، حداقل اینقدر آزارت نمیده... عشق مثل یه جانور گرسنه می مونه، خوراکش ارتباط، اطمینان دادن های پی در پی به هم، وچشم به چشم هم دوختنه... سعی کن هیچ کدوم رو انجام ندی. تعجب زیادم باعث شد گریه ام بند بیاید، خیلی دلم می خواست از مامان بپرسم که آیا او هم عشق را تجربه کرده یا نه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۹ ، ۰۰:۵۴
مجید روزی

عبورازسیم خاردارنفس (۷۷)

يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۲۱ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت77 

کنارمروی تخت نشست. ــ بزار برات ببافم. بعد آهی کشید. ــ راحیل واقعا خیلی به هم میومدید آخه. تازه اون بی حجابی تو رو ببینه با این موهای خرمن، خرمن، که سر به بیابون میزاره. فرق با حجاب و بی حجابت زمین تا آسمونه. شروع به بافتن موهایم کرد. ــ یعنی اونم بی خیال شد و خیلی منطقی برخورد کرد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۹ ، ۰۸:۲۱
مجید روزی

عبوراز سیم خاردار(۷۶)

شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۱ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت76

راحیل خانه که رسیدم، مامان با دیدنم با لبخند سلام کرد و گفت: ــ شام حاضره لباست رو عوض کن و بیا. از این که زودتر از من سلام کرده بود با خجالت گفتم: ــ گرسنه نیستم مامان جان. لبخند مامان جمع شد. ــ سعیده آمده. به اتاق رفتم دیدم سعیده و اسرا درحال پچ پچ کردن هستند، با دیدن من لبخند زورکی زدند و سلام کردند. چادرم را از پشت دری اتاق آویزون کردم و گفتم: ــ علیک السلام. اسراگفت:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۹ ، ۱۰:۳۱
مجید روزی

عبور از سیم خاردار نفس ( ۷۵ )

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۵:۲۰ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت75

نگاه گذرایی به او انداختم، دلخوری از چهره اش پیدا بود. تردید کردم برای دست دادن، رد کردن دست هم کلاسیم برایم افت داشت، دستم را جلو بردم ولی با سر انگشتم خیلی بی تفاوت دست دادم وددر برابر چشم های متعجبش گفتم: ــ ببخشید حسابی دیرم شده. برای رفتن به کلاس با راحیل هم مسیر شدیم. سلام کردم. جواب سلامم رو از ته چاه شنیدم. نگاهش کردم و به خاطر دیدن چشم های قرمزش گفتم: ــ خوبین؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۹ ، ۰۵:۲۰
مجید روزی

عبور از سیم خاردار نفس ( ۷۴)

پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۸ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت74

با صدای بلند تلویزیون چشم هایم را باز کردم، نگاهی به خودم انداختم. دیشب بدون عوض کردن لباس هایم خوابیده بودم .بلند شدم و خودم را به تلویزیون رساندم و خاموشش کردم. ــ بیدار شدی پسرم؟ ــ مامان جان چه خبره این همه صدا؟ ــ آخه هر چی صدات کردم بیدار نشدی، گفتم اینجوری بیدارت کنم. ــ این نوعش دیگه شکنجه کردنه نه بیدار کردن. مرموزانه نگاهم کرد و گفت: ــ حالا چرا لباس عوض نکردی؟ چیزی شده؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۹ ، ۰۲:۱۸
مجید روزی

عبور از سیم خاردار نفس ( ۷۳)

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۰۷ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت73

آرش با حرفم عصبانیش کرده بودم، بعد از این که برایم توضیح داد، می خواست ادامه ی راهش را از سر بگیرد که، هم زمان وزش باد باعث شد یک طرف چادرش از دستش رها شود و قبل اینکه با صورت به زمین برخورد کند، با دستم گرفتمش، با دیدن این صحنه نمی دانم چرا به چشم هایم زل زد و ماتش برد و حلقه‌ی اشکی چشم هایش راشفاف کرد. زود رویش را برگرداند. دیگر از این که چادرش را جمع کند منصرف شد و دور شد، بدون این که حرفی بزند...! ولی من همانجا ایستادم ورفتنش را نگاه کردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۹ ، ۰۸:۰۷
مجید روزی

عبوراز سیم خاردار(۷۲)

سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۷ ق.ظ

🍀﷽🍀

#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #قسمت72

راحت و ریلکس بودن شما با همکلاسی های دختر شاید برای شما عادی باشه، ولی برای من... من بارها دیدم که شما حتی شوخی دستی هم می کنید با دخترها...! ببخشید من اصلا نمی خوام از شما ایراد بگیرم، شما واقعا پسر مؤدب و خوبی هستید. اگر اینارو هم گفتم فقط برای روشن شدن منظورم بود و این که اگر میگم افکارمون بهم نمی خوره یعنی چی. نگاهش را به روبه رو دوخته بود و غمگین به نظر می رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۹ ، ۰۲:۵۷
مجید روزی