عبورازسیم خاردار(۵۴)
🍀﷽🍀
نزدیک شد و سلام کرد. بی تفاوت به سلامش پرسیدم: ــ شما اینجا چیکار... نذاشت حرفم راتمام کنم. ــ چیزی شده؟ چرا نموندید حرف بزنیم؟ ــ گفتم که کار دارم. ــ سارا بهم گفت که از حرفش ناراحت شدید، ولی... ــ اون حق داره، خب راست می گه، من بهش حق میدم. سرش را پایین انداخت و لحظه ایی سکوت کرد. منم از فرصت استفاده کردم و براندازش کردم، یک بلوز بافت توسی و سفید پوشیده بود که خیلی برازنده اش بود. سرش را بالا آورد و نگاهم را شکار کرد. یک لحظه دردلم سونامی شد،