درکانال کمیل چه کذشت قسمت سی و هشتم
🔷 آب 🌹🍃🌹🍃🌹
جو عجیبی در بین نیروها ایجاد شد. #ابراهیم به بچه ها گفت: حالا که می خواهید بمانید، تا تکلیف #مجروحان مشخص شود باید #آب ، مهمات و هر چیز خوردنی که در کانال است جیره بندی شود.
🔷 آب 🌹🍃🌹🍃🌹
جو عجیبی در بین نیروها ایجاد شد. #ابراهیم به بچه ها گفت: حالا که می خواهید بمانید، تا تکلیف #مجروحان مشخص شود باید #آب ، مهمات و هر چیز خوردنی که در کانال است جیره بندی شود.
🔷 مردانگی 🌹🍃🌹🍃🌹
سرم را سمت آسمان بالا بردم. ستاره ها آرام به این صحنه ها نگاه می کردند. نمی دانم چه چیزی #علی_اکبرهای_خمینی_ره را پس از چهار روز از پا در آورد؟! #جراحت؟! #خون_ریزی؟! #تشنگی؟! #و ... غرور انگیزترین قسم این داستان اینجا بود که بعضی از همین بچه ها، قمقمه های دوستان
🔷 شرمندگی 🌹🍃🌹🍃🌹
یکی از رزمندگان کانال شبانه به اطراف کانال رفت و قبل از روشن شدن هوا برگشت. پس از بازگشت از کانال در حالی که بغض،
🔷 ایثار 🌹🍃🌹🍃🌹
هوا تاریک شد. #ابراهیم_هادی ، این بار اذان مغرب را با صدای دلنشین تری گفت. اصحاب عاشورایی #سیدالشهداء_علیه_السلام نیز با معرفتی دیگر اقامه نماز کردند. بچه ها با اینکه تعدادشان کم بود و وضعیت مناسبی نداشتند
🔷 عقب نشینی 🌹🍃🌹🍃🌹
#ابراهیم گفت: دیگر کانال، جایی برای ماندن نیست. باید هر جور شده امشب به سمت تپه های دوقلو عقب نشینی کنیم. آن روز ، #هفتاد_مجروح بدحال داخل کانال بودند که نمی توانستند به عقب بروند
🔷 معنویت 🌹🍃🌹🍃🌹
تنها صدایی که سکوت مرموز کانال را می شکست، نوای نوحه های #ابراهیم_هادی بود. او با صدای زیبای خود، به یاران بی رمق کانال جان تازه ای می داد. زمرمه های #ابراهیم، در میان خون و جراحت و تشنگی و گرسنگی، آرام بخش بود.
🔷 ابراهیم و شهدا 🌹🍃🌹🍃🌹
پس از ساماندهی دوباره ی نیروها در کانال کمیل، #ابراهیم در گوشه ای نشست و به شهدا خیره شد. او خودش همیشه می گفت: زیباترین #شهادت را می خواهم! یک بار پرسیدم:
🔷 حمله به کانال 🌹🍃🌹🍃🌹
وقتی هوا روشن شد. من از دیواره کانال بالا رفتم. یکدفعه داد زدم و #ابراهیم را صدا کردم. از پشت سر ما تانک ها بر روی جاده به حرکت درآمده بودند. آنها پشت سر ما را بسته بودند. آتش بی امان دشمن شدت گرفت. به نظر می رسید که تصمیم گرفته بودند با ریختن آتش بسیار بر روی کانال، یاران کمیل را مجبور به تسلیم شدن کنند.
🔷 شب های سرد 🌹🍃🌹🍃🌹
غروب چهارشنبه فرا رسید ، گردان کمیل شب و روز سختی را پشت سر گذاشته بود. خستگی مفرط، بی خوابی، #جراحت شدید و آتش مرگبار دشمن، هیچ یک نوید خوبی نداشت. بچه ها به قدری خسته بودند که ایستاده خوابشان می برد و به زمین می افتادند! نیروهای دیگر آنها را صدا می زدند و یا با #سیلی آنها را بیدار می کردند تا از کانال محافظت کنند .
🔷 داخل میدان مین 🌹🍃🌹
🍃🌹 عصر بود که صدای عجیبی از بیرون کانال شنیدیم. تنها با فاصله های کم، صدای #یا_زهرا و #یا_حسین و #یا_مهدی به گوش می رسید. این صدا از #مجروحانی که در میدان مین جا مانده بودند شنیده می شد. آنها از درد ناله می کردند و چند لحظه بعد... صدای یک گلوله!