جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

ترویج فرهنگ ایثاروشهادت وارزش های دفاع مقدس

جبهه فرهنگی راویان نور

اهم فعالیت ها
جذب و سازماندهی رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس .علاقمند به روایتگری
تربیت و آموزش راوی
اعزام راوی به کاروان های راهیان نور
اعزام راوی به کلیه مدارس و دبیرستان ها دانشگاه ها و موسسات آموزشی
اعزام راوی به کلیه مراسمات.مساجد.یادوارهای شهدا،. ادارات و سازمان ها کارخانه جات.وشرکت ها
برگزاری کلاس های آمادگی دفاعی در مدارس و مراکز آموزشی پژوهشی تحقیقاتی
برگزاری دوره های آموزش.مرتبط بادفاع مقدس.مقابله باتهاجم فرهنگی.جنگ نرم وپدافند غیر عامل

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۸۰ مطلب با موضوع «خاطرات طنزجبهه» ثبت شده است

خاطرات (۱۲)شهردار

جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۲۸ ب.ظ

خاطرات طنز جبهه قسمت دوازدهم شهردار گاهی می شد که آهی در بساط نداشتیم حتی قند برای چای خوردن شب پنیر صبحانه پنیر ظهر چند خرما در چنین شرایطی شوخ‌طبعی بچه ها گل می کرد و هر کس چیزی نثار شهردار آن روز می‌کرد اتفاقاً یک روز که من شهردار بودم و گرسنگی به آنها فشار آورده بود یکی گفت ای که دستت میرسد کاری بکن !» من هم بی درنگ مثل خودشان جواب دادم «می رسد دستم ولیکن نیست کار... کف دستم موندارد اگر خودمو می خورید بار بذارم!»😂😂😂😂😂

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۱۴:۲۸
مجید روزی

خاطرات طنز جبهه (۱۱)آی شربته

پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۴۳ ب.ظ

خاطرات طنز جبهه یازدهم آی شربته: قبل از عملیات برگشته بودیم و از تشنگی له له می زنیم دم مقر گردان چشم من افتاد به دیگ بزرگی که جلوی حسینیه گذاشته شده بود و یکی از بچه ها با آب و تاب داشت ملاقه را به دیگ می زد و می گفت آیا شربته شربته بچه‌ها به طرفش هجوم آوردند وقتی بهش نزدیک شدیم دیدیم دارد می‌گوید آیا شهر بده های شهر بده معلوم شد در آن قابلمه بزرگ فقط آب است و هر کس که از آن خورده بود ته لیوانش را به سمتش می ریخت یکی هم شوخی و جدی ملاقه را از دستش گرفت و دنبالش کرد 😂😂😂

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۹ ، ۱۳:۴۳
مجید روزی

خاطرات طنز(۱۰)حاج صادق

چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۲۶ ب.ظ

خاطرات طنز جبهه بعد از عملیات بود حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه‌خوانی برنامه که تمام شد مثل همیشه بچه ها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند. حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می‌خواست جای دیگری برود حیله ای زد و گفت صبر کنید صبر کنید من یک ذکر را فراموش کردم بگویم همه رو به قبله بنشینند سر به خاک بگذارید و این دعا را ۵ مرتبه با اخلاص بخوانید همین کار را کردیم پنج بارشد ۱۰ بار ۱۵ بار خبری نشد که نشد یکی یکی سر از سجده بر داشتیم دیدیم مرغ از قفس پریده 😂😂😂😂😂😂

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۹ ، ۱۴:۲۶
مجید روزی

خاطرات (۹)طومار

سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۸ ب.ظ

خاطرات طنزجبهه شماره( نهم ) طومار تدارکات بدجور به هم ریخته بود آه در بساط نداشتیم و پاسخ مسئولان بالاتر هم همیشه بردباری بود امید به فردا و توکل بود فرمانده مقرما آدمی اهل شوخی و مزاح بود یک روز گفت می خواهم به عنوان گزارش کار سیاهه ای از اجناس موجود در تدارکات تهیه کنم و برای مقامات لشکر بفرستم طوماری تهیه شد همه امضا کردیم شرح بعضی از اقلام چنین بود نخود ۴۰۰ لوبیا ۵ عدد روغن نباتی جامد یک گرم برنج دمسیاه فرد اعلا دو مثقال و به همین ترتیب تا آخر بعضی از بچه ها در محل امضا یا اثر انگشت خود گوشه و کنایه های نوشته و طرح و تصویر های زیبایی کشیده بودند که آن طومار بیاد ماندنی شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۹ ، ۱۴:۱۸
مجید روزی

خاطرات (۸)برانکاد

يكشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۹ ب.ظ

خاطرات طنز جبهه هشتم برانکاد در اوج باران تیر و ترکش بعضی از این نیروها سعی شان بر این بود تا بگویند قضیه اینقدرها هم سخت نیست و شب ها دور هم جمع می‌شدند و روی برانکاد عبارت نویسی می کردند یک بار که با یکی از امدادگر ها برانکاد لوله شده ای را برای حمل مجروح باز کردیم چشممان به عبارت حمل بار بیش از ۵۰ کیلو ممنوع افتاد از قضا مجروح نیز خوش هیکل بود یک نگاه به او می‌کردیم یک نگاه به عبارت داخل برانکادنه می توانستیم بخندیم نه می توانست او را از جایش حرکت بدهیم بنده خدا هاج و واج مانده بود که چه بگوید بلاخره حرکت کردیم و در راه مرتب می خندیدیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۹ ، ۱۳:۲۹
مجید روزی

خاطرات (۷)بین راه نگه نمیدارم

شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۵ ق.ظ

خاطرات طنز جبهه (۷) بین راه نگه نمیدارم امام جماعت ما بود ولی مثل این که شش ماهه به دنیا آمده بود با عجله حرف میزد باعجله غذا می‌خورد را که می رفت انگار می خواست بدود و نماز می‌خواند هم به همین ترتیب اذان و اقامه را که می‌گفتند با عجلواو باالصلاه دوم قامت بسته بود قبل از اینکه تکبیر بگوید سرش را برمیگرداند رو به نمازگزاران و می‌گفت من نماز تند می خوانم بجنبید عقب نمانید راه بیفتم رفته ام پشت سرم را هم نگاه نمی کنم بین راه نگه نمی دارم و تو راهی هم سوار نمی کنم😂😂😂😂

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۹ ، ۰۷:۲۵
مجید روزی

خاطرات (۶)اسلام درخطراست

پنجشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۰ ب.ظ

خاطرات طنز جبهه (۶ ) اسلام در خطر است بچه های گردان دوریکنفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم مرتب اضافه می‌شد مشکوک شدم من هم به طرفشان رفتم تا علت را جویا شوم دیدم رزمنده‌ای دارد می‌گوید اگر به من پایانی ندهید بی اجازه به اهواز می روم پرسیدم چی شده قضیه چیه همان رزمنده گفت به من گفتند برو جبهه اسلام در خطر است آمدم اینجا میبینم جانم در خطر است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۹ ، ۱۲:۳۰
مجید روزی

خاطرات طنز جبهه (۵)گربه

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۶:۳۹ ب.ظ

خاطرات طنز جبهه( ۵ ) گربه یکی از نیروها از نگهبانی که برگشت پرسیدم چه خبر گفت جاتون خالی یک گربه عراقی دیدم گفتم از کجا فهمیدی گربه عراقیه گفت آخه همینجور که راه میرفت جار میزد المیو المیو

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۹ ، ۱۸:۳۹
مجید روزی

خاطرات (۴)سوال وجواب

شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۰۷ ب.ظ

خاطرات طنز جبهه(۴) سوال و جواب خبرنگار آمده بود و یقه یکی از نیروها را چسبیده بود که مصاحبه کند از او پرسید برای چه به جبهه آمدی در حالی که معلوم بود دست دارد خبرنگار را سر کار بگذارد گفت از سر بدبختی کرم فرزندم چه می دانستم چه خبر است خبرنگار پرسید الان که از نزدیک جنگ را دیدی چه گفت احساس مو رشت (لرزیدن )دارم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۹ ، ۲۲:۰۷
مجید روزی

خاطرات (۳)نمازتنهایی

جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۰ ب.ظ

خاطرات طنز جبهه نماز تنهایی نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد بلکه گاهی همین طوری به قول خودش برای خنده بعضی از بچه های نا آشنا را دست به سر می کرد ظاهراً یک بار هم این کار را با یکی از دوستان طلبه کرد وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه گفت نمی آید برویم نماز پاسخ می دهد نه همین جا می خوانم آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت مسجد برایش گفت اما او هم جواب داد خود خدا هم در قرآن گفته« ان الصلات تنها« تنهاآن هم تنها حتی نگفته دوتایی جندتایی و او که فکر نمی کردقضیه شوخی باشد یک مکثی کرد به جای اینکه ترجمه صحیح رابه او بگویدگفت «گفته تنها« یعنی چند نفری وی نه تنها و یک نفری و بد هر دو باخنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۱۲:۵۰
مجید روزی