خاطرات طنز جبهه (۲۲)نزدعرفا ایثارشرک است
خاطرات طنز (۲۲)
نزد عرفا, ایثار شرک است
سه ساعت از ظهر گذشته بود و هنوز ماشین غذانیامده بود گرسنگی بیداد میکرد بالاخره غذا رسید همه دور قابلمه غذا جمع شده بودند. و فقط یک رزمنده هنوز مشغول عبادت بود در نیامده بود. صدایش کردند، ولی نیامد. یکی از بچه ها گفت «اشکالی ندارد، نیاید. غذایش را بدهید من بخورم »با شنیدن این حرف آن برادر عبادتش را قطع کرد.و در چشم به هم زدنی ،ظرف غذا از جلوی ما برداشت و گفت :«نزد عرفاایثار شرک است!»